شرح اجمالی تاثیر سعدی بر رواج غزل فارسی

شرح اجمالی تاثیر سعدی بر رواج غزل فارسی

غزل در سیر تکاملی خود در قرن هفتم به سعدی می رسد.سعدی را از نظر روانی و زیبایی و فصاحت و بلاغت کلام منتهای زبان فارسی دانسته اند.سخن او سهل و ممتنع است.

او با توجه به طرز غزل سنایی، انوری، ظهیر و جمال اصفهانی غزل را از نظر زبانی به کمال خود رساند.از نظر غزل وی متابع تمام عیار انوری است.سخن او از عرفان خالی نیست ولی نه عرفان غلیظ و خام سنایی و نه عرفان عالی و پخته ی مولوی، بلکه عرفانی ملموس و قابل فهم عموم که غالبا در حیطه عشق و زیبایی های صوری بیان می شود.عقیده ی عرفانی سعدی " امکان مشاهده ی جمال مطلق در جمال مقید است".


بفرمایید ادامه مطلب

ادامه نوشته

حکایت/حکایات گلستان سعدی

طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ[1] کاروان بسته و رعیت بلدان‌[2] از مکاید[3] ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب به حکم آنکه ملاذی[4] منیع[5] از قله کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته. مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرّت ایشان مشاورت همی کردند که اگر این طایفه هم برین نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.
          درختی که اکنون گرفتست پای /   به نیروی شخصی براید ز جای
          و  گر  همچنان روزگار  هلی    /  بگردونش از  بیخ  برنگسلی         

          سر چشمه شاید گرفتن به بیل /  چو پر شد نشاید گذشتن به پیل


بفرما ادامه مطلب...

ادامه نوشته

مفردات و ملحقات سعدی شیرازی

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد 
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد

در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم
بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد

رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشد
نقش خیال رویش، در هر پسر نباشد

چشم وصال بینان، چشمیست بر هدایت
سری که باشد او را، در هر بصر نباشد

در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدم
مثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد

شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواند
همچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد

سعدی به هیچ معنی، چشم از تو برنگیرد
تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد

سعدی شیرازی

بهاریه/نوروز و سعدی شیرازی

از استاد سخن سعدی شیرازی:

 

برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان



نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان



وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان



برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان



خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان



آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان



بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان



بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان



ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان



چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران



سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان

سعدی.گلستان.باب سوم در فضیلت قناعت


اى قناعت ! توانگرم گردان  


  که ورای تو هیچ نعمت نیست

ادامه نوشته

حکایت ... گلستان سعدی...باب سوم در فضیلت قناعت

حکایت

دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت عاقبة الاَمر آن یکی علاّمه عصر گشت و این یکی عزیز مصر شد پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.


کجا خود شکر این نعمت گزارم                 که زور مردم آزاری ندارم


حکایت ... گلستان سعدی...باب سوم در فضیلت قناعت

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم... سعدی ...

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم
فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

قطععه گلي خوشبوي در حمام روزي/ سعدی شیرازی

قطعه گلي خوشبوي در حمام روزي:

سعدی شیرازی

گلي خوشبوي در حمام روزي/ رسيد از دست محبوبي به دستم/

بدو گفتم که مشکي يا عبيري / که از بوي دل‌آويز تو مستم/

بگفتا من گلي ناچيز بودم / وليکن مدتي با گل نشستم/

کمال همنشيني در من اثر کرد/و گر نه من همان خاکم که هستم


***حکایت از گلستان سعدی***

***حکایت از گلستان سعدی***

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی     و دیگر بزور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که چرا خذمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی. گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهایی بابی که خردمندان گفته‌اند: نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرین به خدمت بستن.

بدست آهک تفته کردن  خمیر         به از دست بر  سینه  پیش  امیر
عمر گرانمایه در این صرف شد         تا چه خورم صیف[1] و چه پوشم شتا[2]

ای شکم حیره بتایی[3] بساز         تا نکنی  پشت به  خدمت  دوتا

[1]- تابستان

[2]- زمستان
[3]- به نانی

/// دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را \\\ sadi shirazi. سعدی

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را


وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را


گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را


کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را


عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند

این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را


عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست

کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را


دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را


سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

سعدی شیرازی

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم*** سعدی ***

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم


وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل

با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد سهلست بیابان‌ها

هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید

ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها

هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو

باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها


سعدی///

***هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی***

***هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی***


من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم

 کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

 بپرس حال من آخر چو بگذری روزی

 که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم

 من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد

 که در بهشت نیارد خدای غمگینم

 ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی

 که بی وجود شریفت جهان نمی‌بینم

 چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به

 شب فراق منه شمع پیش بالینم

 ضرورتست که عهد وفا به سر برمت

 و گر جفا به سر آید هزار چندینم

 نه هاونم که بنالم بکوفتی از یار

چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم

 بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان

 به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم

 چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم

 چو لاله لال بکردی زبان تحسینم

 مرا پلنگ به سرپنجه‌ای نگار نکشت

 تو می‌کشی به سرپنجه نگارینم

 چو ناف آهو خونم بسوخت در دل تنگ

 برفت در همه آفاق بوی مشکینم

هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی

 چه حاجتست بگوید شکر که شیرینم


به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم*** سعدی شیرازی


*به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم

 ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم*

کجا روم که بمیرم بر آستان امید

 اگر به دامن وصلت نمی‌رسد دستم*

شگفت مانده‌ام از بامداد روز وداع

 که برنخاست قیامت چو بی‌تو بنشستم*

بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس

 یکی منم که ندانم نماز چون بستم*

 نماز کردم و از بیخودی ندانستم

 که در خیال تو عقد نماز چون بستم*

 نمازِ مست، شریعت روا نمی‌دارد

نماز من که پذیرد؟ که روز و شب مستم*

چنین که دست خیالت گرفت دامن من

 چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم*

من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا؟

! اگر چه آب حیاتی، هلاک خود جستم*

اگر خلاف تو بودست در دلم همه عمر

 نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم*

 بکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیست

 که با وجود تو دعوی کند که من هستم*

سعدی شیرازی

چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست ("سعدی شیرازی")

چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
دگر به روی کسم دیده بر نمی باشد
مجال خواب نمی باشدم ز دستِ خیال
درِ قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
غلام دولتِ آنم که « پای بندِ یکی ست»(4)
مطیعِ امرِ تواَم گر دلم بخواهی سوخت
نمازِ شام قیامت به هوش باز آید
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
اگر تو سروِ خرامان ز پای ننشینی
برادران و بزرگان! نصیحتم نکنید
حذر کنید ز بارانِ دیده سعدی
«خوشست نام تو بردن، ولی دریغ بوَد
  که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
خلیل(1) من همه «بتهای آزری»(2) بشکست
« در سرای نشاید بر آشنایان بست»(3)
من از کمندِ تو تا زنده ام نخواهم جست
«به جانبی متعلّق شد، از هزار برست»(5)
اسیر حکم تواَم گر تنم بخواهی خست
کسی که خورده بود می، ز «بامداد اَلَست»(6)
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
چه فتنه ها که بخیزد میان «اهلِ نشست»(7)
که اختیارِ من از دست رفت و تیر از شَست
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست
در این سخن که بخواهند بُرد، دست به دست»(8)

"سعدی شیرازی"

***
1) دوست، اشاره به حضرت ابراهیم 2) کنایه از دیگر زیبارویان و دلربایان 3) خیال معشوق مانند آشنایی است که به سرای چشم می آید و شایسته نیست بر او در (چشم) بست 4) تنها به یک معشوق دل داده است 5) به یک معشوق دل سپرد و از هزاران معشوق و عشق دیگر رها شد 6) بامداد روز الست اشاره به روزی دارد که خداوند با بندگان بر پروردگاری خویش پیمان بست(آیه 172 سوره اعراف) 7) گوشه گیران و تارکان دنیا 8) نام تو را بردن خیلی زیباست اما چون اشعار سعدی دست به دست بین همه می چرخد، حیف است نام تو را ذکر کنم چون زبانزد مردم خواهد شد.
منبع: «در باغ غزل سعدی»

سعدی : نام نیکو گر بماند ز آدمی

بس بگردید و بگردد روزگار

دل به دنیا درنبندد هوشیار

 

ای که دستت می‌رسد کاری بکن

پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

 

اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند

رستم و رویینه‌تن اسفندیار

 

تا بدانند این خداوندان ملک

کز بسی خلقست دنیا یادگار

 

اینهمه رفتند و ما ای شوخ چشم

هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار

 

ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر

وقت دیگر طفل بودی شیرخوار

 

مدتی بالا گرفتی تا بلوغ

سرو بالایی شدی سیمین عذار

 

همچنین تا مرد نام‌آور شدی

فارس میدان و صید و کارزار

 

آنچه دیدی بر قرار خود نماند

وینچه بینی هم نماند برقرار

 

دیر و زود این شکل و شخص نازنین

خاک خواهد بودن و خاکش غبار

 

گل بخواهد چید بی‌شک باغبان

ور نچیند خود فرو ریزد ز بار

 

اینهمه هیچست چون می‌بگذرد

تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

 

نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زرنگار

 

سال دیگر را که می‌داند حساب

یا کجا رفت آنکه با ما بود پار

 

خفتگان بیچاره در خاک لحد

خفته اندر کله‌ی سر سوسمار

 

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست

ای برادر سیرت زیبا بیار

 

هیچ دانی تا خرد به یا روان

من بگویم گر بداری استوار

 

آدمی را عقل باید در بدن

ورنه جان در کالبد دارد حمار

 

پیش از آن کز دست بیرونت برد

گردش گیتی زمام اختیار

 

گنج خواهی، در طلب رنجی ببر

خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار

 

چون خداوندت بزرگی داد و حکم

خرده از خردان مسکین درگذار

 

چون زبردستیت بخشید آسمان

زیردستان را همیشه نیک دار

 

عذرخواهان را خطاکاری ببخش

زینهاری را به جان ده زینهار

 

شکر نعمت را نکویی کن که حق

دوست دارد بندگان حقگزار

 

لطف او لطفیست بیرون از عدد

فضل او فضلیست بیرون از شمار

 

گر به هر مویی زبانی باشدت

شکر یک نعمت نگویی از هزار

 

نام نیک رفتگان ضایع مکن

تا بماند نام نیکت پایدار

 

ملک بانان را نشاید روز و شب

گاهی اندر خمر و گاهی در خمار

 

کام درویشان و مسکینان بده

تا همه کارت برآرد کردگار

 

با غریبان لطف بی‌اندازه کن

تا رود نامت به نیکی در دیار

 

زور بازو داری و شمشیر تیز

گر جهان لشکر بگیرد غم مدار

 

از درون خستگان اندیشه کن

وز دعای مردم پرهیزگار

 

منجنیق آه مظلومان به صبح

سخت گیرد ظالمان را در حصار

 

با بدان بد باش و با نیکان نکو

جای گل گل باش و جای خار خار

 

دیو با مردم نیامیزد مترس

بل بترس از مردمان دیوسار

 

هر که دد یا مردم بد پرورد

دیر و زود از جان برآرندش دمار

 

با بدان چندانکه نیکویی کنی

قتل مار افسا نباشد جز به مار

 

ای که داری چشم و عقل و گوش و هوش

پند من در گوش کن چون گوشوار

 

نشکند عهد من الا سنگدل

نشنود قول من الا بختیار

 

سعدیا چندانکه می‌دانی بگوی

حق نباید گفتن الا آشکار

***سعدی شیرازی***



حکایت ( گلستان سعدی)

حکایت

چشمه ی زاینده

حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر، هنر آموزید که مُلک و دولت دنیا را اعتماد نشاید و سیم و زر در ثفر به محلّ خطر است یا دزد به یک بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد اما هنر چشمه ی زاینده است و دولت پاینده و اگر هنرمند از دولت بیفتد ، غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است ، هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.

<گلستان سعدی>

 

اصطلاحات دشوار:

حکیم: دانا . دانشمند. صاحب حکمت

پند: اندرز. نصیحت

مُلک: پادشاهی

سیم و زر: پول . نقره و طلا

خواجه: صاحب. بزرگ. آقا

تفاریق: پراکنده. اندک اندک

دولت: حکومت . صاحب قدرت

از دولت بیفتد: از بزرگی بیفتد. ناتوان شود

نفس: وجود . ذات

قدر : ارزش. بزرگی

صدر : راس . اول هر چیز

لقمه چیند: گدایی کند



ابیاتی چند از غزلیات سعدی درباره ی ماه رمضان و عید :

ابیاتی چند از غزلیات سعدی درباره ی ماه رمضان و عید :

گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست

***اینک الصباح نظر بر جمال دوست

مردم هلال عید بدیدند و پیش ما

***عید است و آنک ابروی همچون هلال دوست

ما را دگر به سرو بلند التفات نیست

***از دوستی قامت بااعتدال دوست

********************************************************
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دم است

***روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست

هر کسی بی خویشتن جولان عشقی می کند

***تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست؟

********************************************************

طریق عشق جفا بردن است و جانبازی

***دگر چه چاره که با زورمند برنایند

اگر به بام براید ستاره پیشانی

***چو ماه عید به به انگشت هاش بنمایند

در گریز نبسته است لیکن از نظرش

***کجا روند اسیران که بند بر پایند

ز خون عزیزترم نیست مایه ای در تن

***فدای دست عزیزان اگر بیالایند

********************************************************

نگفتم روزه بسیاری نپاید***ریاضت بگذرد سختی سرآید؟

پس از دشواری آسانی است ناچار***ولیکن آدمی را صبر باید
رخ از ما تا به کی پنهان کند عید***هلال آنک به ابروی می نماید

********************************************************

زندگی نامه سعدی شیرازی+ عکس آرامگاه

    

 زندگی نامه سعدی شیرازی

سعدی در شیراز زاده شد. پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. مادرش همچون مادر حافظ،اهل کازرون بود.

سعدی هنوز کودک بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب می‌رفت و مقدمات علوم را می‌آموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمد خوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غیاث‌الدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز (سال ۶۲۷) سعدی راکه هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک نماید. سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» می‌نامد). غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین عمر سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت.این شهاب الدین عمر سهروردی را نباید با شیخ اشراق، یحیی سهروردی، اشتباه گرفت.معلم احتمالی دیگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی (سال درگذشت ۶۳۶) بوده‌است که در هویت اصلی وی بین پژوهندگان (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد.

پس از پایان تحصیل در بغداد، سعدی به سفرهای گوناگونی پرداخت که به بسیاری از این سفرها در آثار خود اشاره کرده‌است. در این که سعدی از چه سرزمین‌هایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد و به حکایات خود سعدی هم نمی‌توان چندان اعتماد کرد و به نظر می‌رسد که بعضی از این سفرها داستان‌پردازی باشد (موحد ۱۳۷۴، ص ۵۸)، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی. مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده است.و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنین، آذربایجان، فلسطین، چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کرده باشد.

سعدی در حدود ۶۵۵ قمری به شیراز بازگشت و در خانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی(۶۲۳-۶۵۸) بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس به آنان خراج می‌داد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان (در ۴ صفر ۶۵۶) به آنان کمک کرد. در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شیراز پناهگاه دانشمندانی شده بود که از دم تیغ تاتار جان سالم بدر برده بودند. در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. در آن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام او است به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدی بوستان را که سرودنش در ۶۵۵ به پایان رسید، به نام بوبکر سعد کرد. هنوز یکسال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهار سال ۶۵۶ دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعدبن ابوبکر بن زنگی نگاشت و خود در دیباچه گلستان می‌گوید. هنوز از گلستان بستان یقینی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.

 نظرات درباره تاریخ تولد و وفات

بر اساس تفسیرها و حدس‌هایی که از نوشته‌ها و سروده‌های خود سعدی در گلستان و بوستان می‌زنند، و با توجه به این که سعدی تاریخ پایان نوشته شدن این دو اثر را در خود آن‌ها مشخص کرده‌است، دو حدس اصلی در زادروز سعدی زده شده‌است. نظر اکثریت مبتنی بر بخشی از دیباچهٔ گلستان است (با شروع «یک شب تأمل ایام گذشته می‌کردم») که براساس بیت «ای که پنجاه رفت و در خوابی» و سایر شواهد این حکایت، سعدی را در ۶۵۶ قمری حدوداً پنجاه‌ساله می‌دانند و در نتیجه تولد وی را در حدود ۶۰۶ قمری می‌گیرند. از طرف دیگر، عده‌ای، از جمله محیط طباطبایی در مقالهٔ «نکاتی در سرگذشت سعدی»، بر اساس حکایت مسجد جامع کاشغر از باب پنجم گلستان (با شروع «سالی محمد خوارزمشاه، رحمت الله علیه، با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد») که به صلح محمد خوارزمشاه که در حدود سال ۶۱۰ بوده‌است اشاره می‌کند و سعدی را در آن تاریخ مشهور می‌نامد، و بیت «بیا ای که عمرت به هفتاد رفت» از اوائل باب نهم بوستان، نتیجه می‌گیرد که سعدی حدود سال ۵۸۵ قمری، یعنی هفتاد سال پیش از نوشتن بوستان در ۶۵۵ قمری، متولد شده‌است. بیشتر پژوهندگان (از جمله بدیع‌الزمان فروزانفر در مقالهٔ «سعدی و سهروردی» و عباس اقبال در مقدمه کلیات سعدی) این فرض را که خطاب سعدی در آن بیت بوستان خودش بوده‌است، نپذیرفته‌اند. اشکال بزرگ پذیرش چنین نظری آن است که سن سعدی را در هنگام مرگ به ۱۲۰ سال می‌رساند. حکایت جامع کاشغر نیز توسط فروزانفر و مجتبی مینوی داستان‌پردازی دانسته شده‌است، اما محمد قزوینی نظر مشخصی در این باره صادر نمی‌کند و می‌نویسد «حکایت جامع کاشغر فی‌الواقع لاینحل است». محققین جدیدتر، از جمله ضیاء موحد (موحد ۱۳۷۴، صص ۳۶ تا ۴۲)، کلاً این گونه استدلال در مورد تاریخ تولد سعدی را رد می‌کنند و اعتقاد دارند که شاعران کلاسیک ایران اهل «حدیث نفس» نبوده‌اند بنابراین نمی‌توان درستی هیچ‌یک از این دو تاریخ را تأیید کرد.

 آرامگاه سعدی

آرامگاه سعدی شیراز:

سعدی در خانقاهی که اکنون آرامگاه اوست و در گذشته محل زندگی او بود، به خاک سپرده شد که در ۴ کیلومتری شمال شرقی شیراز، در دامنه کوه فهندژ، در انتهای خیابان بوستان و در کنار باغ دلگشا است. این مکان در ابتدا خانقاه شیخ بوده که وی اواخر عمرش را در آنجا می‌گذرانده و سپس در همانجا دفن شده‌است. برای اولین بار در قرن هفتم توسط خواجه شمس الدین محمد صاحب‌دیوانی وزیر معروف آباقاخان، مقبره‌ای بر فراز قبر سعدی ساخته شد. در سال ۹۹۸ به حکم یعقوب ذوالقدر، حکمران فارس، خانقاه شیخ ویران گردید و اثری از آن باقی نماند. تا این که در سال ۱۱۸۷ ه.ق. به دستور کریمخان زند، عمارتی ملوکانه از گچ و آجر بر فراز مزار شیخ بنا شد که شامل ۲ طبقه بود. طبقه پایین دارای راهرویی بود که پلکان طبقه دوم از آنجا شروع می‌شد. در دو طرف راهرو دو اطاق کرسی دار ساخته شده بود. در اطاقی که سمت شرق راهرو بود، گور سعدی قرار داشت و معجری چوبی آن را احاطه کره بود. قسمت غربی راهرو نیز موازی قسمت شرقی، شامل دو اطاق می‌شد، که بعدها شوریده (فصیح الملک) شاعر نابینای شیرازی در اطاق غربی این قسمت دفن شد. طبقه بالای ساختمان نیز مانند طبقه زیرین بود، با این تفاوت که بر روی اطاق شرقی که قبر سعدی در آنجا بود، به احترام شیخ اطاقی ساخته نشده بود و سقف آن به اندازه دو طبقه ارتفاع داشت. بنای فعلی آرامگاه سعدی از طرف انجمن آثار ملی در سال ۱۳۳۱ ه-ش با تلفیقی از معماری قدیم و جدید ایرانی در میان عمارتی هشت ضلعی با سقفی بلند و کاشیکاری ساخته شد. رو به روی این هشتی، ایوان زیبایی است که دری به آرامگاه دارد.

 روز سعدی

مرکز سعدی شناسی ايران از سال ۱۳۸۱ روز اول ارديبهشت ماه را روز سعدی اعلام نمود و در اول ارديبهشت ۱۳۸۹ و در اجلاس شاعران جهان در شیراز، نخستین روز ارديبهشت ماه از سوی نهادهای فرهنگی داخلی و خارجی به‌عنوان روز سعدی نامگذاری شد.

 

      آثارسعدی

از سعدی، آثار بسیاری در نظم و نثر برجای مانده‌است:

  1. بوستان:  کتابی‌است منظوم در اخلاق.  
  2. گلستان:     به نثر مسجع                   
  3. دیوان اشعار:   شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیع‌بند و غیره                    (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی.  
    1. صاحبیه: مجموعه چند قطعه فارسی و عربی‌است که سعدی در ستایش شمس‌الدین صاحب دیوان جوینی، وزیر اتابکان سروده‌است.
    2. قصاید سعدی: قصاید عربی سعدی حدود هفتصد بیت است که بیشتر محتوای آن غنا، مدح، اندرز و مرثیه‌است. قصاید فارسی در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان آمده‌است.
    3. مراثی سعدی:قصاید بلند سعدی است که بیشتر آن در رثای آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله سروده شده‌است و در آن هلاکوخان مغول را به خاطر قتل خلیفه عباسی نکوهش کرده‌است.سعدی چند چکامه نیز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ایشان سروده‌است.
    4. مفردات سعدی:مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخلاق است.
  4. رسائل نثر:
    1. کتاب نصیحةالملوک
    2. رساله در عقل و عشق
    3. الجواب
    4. در تربیت یکی از ملوک گوید
    5. مجالس پنجگانه
  5. هزلیات سعدی

از میان چاپ‌های انتقادی آثار سعدی دو تصحیح محمدعلی فروغی و غلامحسین یوسفی از بقیه معروف‌ترند.

      بوستان

بوستان

بوستان کتابی‌است منظوم در اخلاق در بحر متقارب (فعولن فعولن فعولن فعل) و چنانکه سعدی خود اشاره کرده‌است نظم آن را در ۶۵۵ ه‍.ق. به پایان برده‌است. کتاب در ده باب تألیف و تقدیم به بوبکر بن سعد زنگی شده‌است. معلوم نیست خود شیخ آن را چه می‌نامیده‌است. در بعضی آثار قدیمی به آن نام سعدی‌نامه داده‌اند. بعدها، به قرینهٔ نام کتاب دیگر سعدی (گلستان) نام بوستان را بر این کتاب نهادند.

باب‌های آن از قرار زیر است:

  1. عقل و تدبیر و رای
  2. احسان
  3. عشق و مستی و شور
  4. تواضع
  5. رضا
  6. قناعت
  7. عالم تربیت
  8. شکر بر عافیت
  9. توبه و راه صواب
  10. مناجات و ختم کتاب

آنچه عیان است اینکه بوستان بر سبک مثنوی حماسی سروده شده و احتمالا سعدی آن‌را به تقلید از فردوسی و بر وزن شاهنامه سروده‌است، حال آنکه طبع لطیف او فرصت حماسه سرایی بر وی نگسترده‌است آن‌سان که در شعر حماسی خود می‌سراید:

مرا در سپاهان یکی یار بود که جنگاور و شوخ و عیار بود

در این بیت نیز صفت شوخ بودن شاهدان را به جنگاوران منتسب می‌کنند.

واین شعر که قیاس بوستان وشهنامه‌است.

فردوسی می‌سراید:

برد کشتی آنجا که خواهد خدای وگر جامه بر تن درد ناخدای

و سعدی در بوستان این گونه بسراید.

خدا کشتی آنجا که خواهد برد اگر ناخدا جامه بر تن درد

     گلستان

گلستان

گلستان کتابی است که سعدی یک سال پس از اتمام بوستان، کتاب نخستش، آن را به نثر آهنگین فارسی در هفت باب «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فوائد خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تأثیر تربیت»، و «آداب صحبت» نوشته‌است.

غزلیات

غزلیات سعدی در چهار کتاب طیبات، بدایع، خواتیم و غزلیات قدیم گردآوری شده‌است.

 سخن دیگران نسبت به سعدی

از سعدی مشهور سخن شعر روان جوی کاو کعبه فضل است و دلش چشمه زمزم

همام راسخن دل‌فریب و شیرین است ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی

نمی‌دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
چو بلبل در فراق گل از این اندیشه خاموشم که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
حدیث شعر من گفتن کنار طبع چون آبت به آتشگاه زرتشت است خاکستر فرستادن
ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان‌پرور برٍ ِاو جرعه‌ای نتوان از این ساغر فرستادن
تو کشور‌گیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر چه خوش باشد چنین لشگر به هر کشور فرستادن
  • دکتر عبدالحسین زرین‌کوب:سعدی معانی لطیف تازه را در عبارات آسان بیان می‌کند و از تعقید و تکلف برکنار می‌ماند.بعید نیست اگر بگوییم این بیت را در وصف خود سروده‌است:

صبر بسیار بباید پدر پیر جهان را که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
  • محمدعلی فروغی دربارهٔ سعدی می‌نویسد «اهل ذوق اِعجاب می‌کنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته‌است ولی حق این است که [...] ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته‌ایم سخن می‌گوییم».
  • ضیاء موحد دربارهٔ وی می‌نویسد «زبان فارسی پس از فردوسی به هیچ شاعری به‌اندازهٔ سعدی مدیون نیست».

زبان سعدی به «سهل ممتنع» معروف شده‌است، از آنجا که به نظر می‌رسد نوشته‌هایش از طرفی بسیار آسان‌اند و از طرفی دیگر گفتن یا ساختن شعرهای مشابه آنها ناممکن.

تا گوش بر نغمه‌ی خوش‌آهنگ و سحرآسای سعدی گذاریم،

بلبلی هزاردستان، که، از دل گلستان خویش، به پارسی هر دم نوایی دیگر ساز خواهد کرد...

نمونه اشعار

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که به دوستان یک‌دل، سر دست برفشانی
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم، بر آب زندگانی
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانی
نه خلاف عهد کردم، که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
مده‌ای رفیق پندم، که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی، که چه می‌رود نهانی
دل دردمند سعدی، ز محبت تو خون شد نه به وصل می‌رسانی، نه به قتل می‌رهانی


به‌جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست عاشقم برهمه عالم، که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست، دم عیسی صبح تا دل مرده مگر زنده کنی، کاین دم از اوست
نه فلک راست مسلم، نه ملک را حاصل آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست
به حلاوت بخورم زهر، که شاهد ساقیست به ارادت ببرم زخم، که درمان هم از اوست
زخم خونینم اگر به نشود، به باشد خنک آن زخم، که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟ ساقیا، باده بده شادی آن، کاین غم از اوست
پادشاهی و گدایی، بر ما یکسان است چو بر این در، همه را پشت عبادت خم از اوست
سعدیا، گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر دل قوی دار، که بنیاد بقا محکم از اوست


وهاب رزم اهنگ 

کلامی از سعدی درباره اهل غرور و عجب

 کلامی از سعدی درباره اهل غرور و عجب

سعدی برای آشکار کردن خودپسندی برخی از اهل عبادت به عمل خویش و زبان گشودن ایشان به طعن و توبیخ دیگران، در گلستان همیشه بهارش می گوید:

یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد بودم و شب خیز و زاهد و پرهیزکار. شبی در خدمت پدر رحمت اللّه علیه نشسته بودم و همه شب چشم بر هم نگذاشتم و با قرآن مأنوس بودم. عده ای گرد ما خفته بودند، به پدر گفتم: یکی از اینان سربرنمی دارد تا مناجات و نمازی به جا آورد، چنان خواب غفلت بر آنان چیره شده که گویی مرده اند. پدر گفت: تو نیز اگر بخفتی، به از آنکه در پوستین خلق افتی.

 نبیند مدعی جز خویشتن  را که  دارد  پرده ی پندار  در  پیش 
گرت چشم خدابینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش

پیام متن:

در حدیثی از امام سجاد علیه السلام می خوانیم: «خدایا مرا بر بندگی خود رام کن و عبادتم را به سبب خودپسندی تباه مساز».

وهاب رزم اهنگ