سعدی.گلستان.باب سوم در فضیلت قناعت
اى قناعت ! توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست
+ نوشته شده در سه شنبه نهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 21:44 توسط سیل خاموش
|
حکایت
دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت عاقبة الاَمر آن یکی علاّمه عصر گشت و این یکی عزیز مصر شد پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.
کجا خود شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم
حکایت ... گلستان سعدی...باب سوم در فضیلت قناعت