دکتر علی شريعتی و نظر ایشان درباره ی انسان ها

دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:

١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان يکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

ادامه نوشته

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم

 که سالها به اجبار خواهیم خفت

سخنان زیبای حسین پناهی

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم

عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم

کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم

سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم

من می ترسم پس هستم

این چنین می گذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم

(حسین پناهی)

بخوان تا بدانی...!!!

  • عبادت شاخه درختی است که ریشه اش ایمان است.
  • کسی که فقط با چشم دیگران را می بیند گول می خورد."مثل فرانسوی"
  • به سادگی می توانید افرادی را بیابید که شایستگی یک قدردانی ساده را دارند."مارسل بلیوو"
  • روح خود را به خشم و کینه آلوده مساز.
  • به هرکس کمک کنید تا خود را قوی تر ببیند،او را مدیون خود ساخته اید."وینسنت پیل"
  • همیشه به یاد خدا باشید این باعث اعتماد به نفس شما می شود."پرمودباترا"
  • از آنجا که همه چیز در پیشرفت شما تاثیر دارد.برای همه چیز شکر گذار باشید."والتر"
  • اگر به دنبال حقیقت چیزی هستی باید پوسته را بکنی،تا دانه را ببینی."والتر"
  • اگر میخواهید زن اندام نمایی نکند به او اندیشه نمایی یاد بدهید."دکتر شریعتی"

نکات جالب بزرگان...

  • اگر همواره مانند گذشته بينديشيد، هميشه همان چيزهايي را به دست مي آوريد كه تا بحال كسب كردهايد.
  • به خاطر داشته باشید که امروز همان فردایی است که دیروز درباره آن نگران بودید . از خود بپرسید اقلاًَ این چیزی است که درباره آن نگرانم به وقوع پیوست یا خیر ؟
  • در سقوط افراد در چاه عشق ، قانون جاذبه تقصیری ندارد .
  • حکایت جالبی است که فراموش شدگان ، فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند .
  • ای زیبا خود را در عشق بیاب نه در چاپلوسی آینه .
  • اگر حسادت خاصیت سوختن داشت دیگر احتیاج به هیچ سوخت دیگری نبود .
  • فرصت را افسوس که جوان نمی داند و پیر نمی تواند .
  • آنان که نمی توانند خود را اداره کنند مجبور به اطاعت از دیگرانند . (ویکتورهوگو)
  • اگر تصمیم داشته باشی به زودی موفق خواهی شد، زیرا آدمی ساخته افکار خویش است و فردا همان خواهد شد که امروز اندیشیده است . (مترلینگ)

... و این بود ...


برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است.لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن ... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره‌ها پرت کند .

هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود، دری دیگر باز می‌شود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم می‌دوزیم که درهای باز را نمی‌بینیم.«هلن کلر»

برای پخته‌شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید.

همیشه بهترین راه را برای پیمودن می‌بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم.«پائولو کوئلیو»

هیچ‌کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد؛ و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد.

بمانيم تا کاری کنیم، نه اين كه کاری کنیم تا بمانیم.«دکتر شریعتی»

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به‌زودی موفق می‌شود، ولی او می‌خواهد خوشبخت‌تر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبخت‌تر از آنچه هستند تصور می کند.

تاریخ یک ماشین خودکار و بی‌راننده نیست و به‌تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می‌خواهیم.«ژان پل سارتر»

بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن‌ها تعریف کردید خجل شوند، و اگر بد گفتید، سکوت کنند.«جبران خلیل‌جبران»

ساده‌ترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسیباشی که دیگران می‌خواهند.

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم... سعدی ...

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم
فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

تجزیه و تحلیل شعر راز ماندگاری از سعید بیابانکی

رازِ ماندگاری

آب شد برفِ زرد کوهِ سپید                             تکّه یخ­ها به گریه اُفتادند

آب، برف، یخ(مراعات نظیر)

زرد و سپید(مراعات نظیر) 

تکّه یخ­ها به گریه افتادند(انسان انگاری و تشخیص)

تکِه یخ­ها چه سر به زیر و صبور 

جایِ خود را به چشمه­ها دادند

تکّه یخِ سر به زیر و صبور(انسان انگاری)

چشمه­ها آمدند پایین­تر

 دامنِ کوهسار را شستند

چشمه­ها ... دامن کوهسار را شستند(انسان انگاری)

بین آن راه­های پیچاپیچ                               کم­کمک راهِ خویش را جُستند

پیچاپیچ: پر پیچ و خم         کم­کمک: به نرمی، به آهستگی

راه خویش را جستند: راهشان را پیدا کردند.

نرم­نرمک در آسمان پیچید                            بویِ سرسبزی علفزاران

مصراع دوم نهاد بیت است.                    نرم نرمک: به تدریج

چشمه­ها ضرب­در هزار شدند                         متولّد شدند جوباران

جوباران: مخفّف جویباران               جوباران متولّد شدند: (انسان انگاری)

جویباران به دامنِ صحرا                              رشته در رشته تار و پود شدند

دامن، رشته، تار و پود(مراعات نظیر)                 دامن صحرا: انسان­انگاری

دست در دستِ یک­دگر دادند                         عهد بستند و «زنده­رود» شدند

جویباران ... دست در دست یک­دگر دادند: متّحد شدند، هم­دست شدند(انسان انگاری).

جویباران ...عهد بستند(انسان­انگاری).

ما همان چشمه­های کم آبیم                          زندگی جمعِ دوستانه­ی ماست

آرایه­ی تشبیه(ما : رکن اوّل           رکن دوم: چشمه­های کم آب            رکن سوم: ضعف و ناتوانی)

ما اگر ضرب در هزار شویم،                           ماندگاریم و جایِ ما دریاست.

ضرب در هزار شویم(با هم متّحد و یک­پارچه شویم)               ماندگاریم: جاودانه­ایم، همیشگی هستیم


http://farsi2vom.blogfa.com/post-25.aspx

قطععه گلي خوشبوي در حمام روزي/ سعدی شیرازی

قطعه گلي خوشبوي در حمام روزي:

سعدی شیرازی

گلي خوشبوي در حمام روزي/ رسيد از دست محبوبي به دستم/

بدو گفتم که مشکي يا عبيري / که از بوي دل‌آويز تو مستم/

بگفتا من گلي ناچيز بودم / وليکن مدتي با گل نشستم/

کمال همنشيني در من اثر کرد/و گر نه من همان خاکم که هستم


شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟ سروده شفیعی کدکنی


...
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟


می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان

نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟


کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن

شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟


زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟

دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟


سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند

نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟


چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم

روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟


آسمانت همه جا سقف یکی زندان است

روشنای سحر این شب تارانت کو؟

 

طنز/// باغ ميوه

باغ ميوه
- مي‌داني فرق گلستان و بوستان چيست؟
- گلستان باغ گل است و بوستان باغ ميوه.
- كاملاً تأييد مي‌شود، چون چند وقت پيش رفته بودم به بوستان لاله، آن قدر روي بدنم با چوب و چماق ميوه كاشتند كه حد ندارد. يك دانه گردو روي سرم سبز شده، يك بادمجان زير چشمم كاشته شده، سيب آدم كه خودم دارم، رنگم مثل پرتقال زرد شده و يك هندوانه هم از اينجايم زده بيرون.

طنز در قالب شعر...حكايت روباه و شير...

حكايت روباه و شير

شنيدم گفت روباهي به شيري
مواظب باش دمبم را نگيري

كه در پيش مقام من تو پستي
بكش آه و بزن بر سر دو دستي!

به دنيا آورم اولاد و اطفال
دو بار اي بينوا در طول هر سال

وليكن ديگران زايند يك بار
شوند آن گاه مثل شاخ بي‌بار

به شير جنگلي اين حرف برخورد
ولي اصلاً به روي خود نياورد

اگر چه شد غمين از اين كنايه
نكرد اصلاً ز دست او گلايه

در آن حالت بخنديد و به او گفت
بيا و كفشهايم را بكن جفت!

تصور مي‌كنم چاييده‌اي تو
رفيقا واقعاً زاييده‌اي تو!

بلي شير است و خيلي دير زايد
ولي وقتي بزايد، شير زايد! (*)


ادامه نوشته

طنز . توپ مرواريد

توپ مرواريد


و باز آورده‌اند كه روزي مأموران در كتابفروشي‌ها دنبال كتاب «توپ مرواريد» اثر صادق هدايت مي‌گشتند و پيدا نمي‌كردند.
ناگهان يكي از مأموران با خوشحالي گفت: «من توپش را پيدا كردم.»
مأمور ديگري گفت: «من هم مرواريدش را پيدا كردم.»
معلوم شد آن كتاب‌ها يكي «توپ» اثر غلامحسين ساعدي و يكي هم «مرواريد» اثر جان اشتاين بك بوده است!!!

برگرفته شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی

مقاله ي طنز / موش ها و آدم ها! / علي زراندوز


مقاله ي طنز / موش ها و آدم ها! / علي زراندوز


تاريخچه: هزاران هزار سال قبل، زماني كه اولين انسانهاي اوليه سروكله‌شان روي كره زمين پيدا شد، حيوانات با ديدن اين موجودات دوپايي كه به خودشان برگ آويزان مي‌كردند و روي در و ديوار غارهاي محل سكونتشان نقاشي مي‌كشيدند، حسابي تعجب كردند. البته اين تعجب خيلي زود با كشته شدن اولين حيوان توسط انسان جاي خود را به نگراني داد و حيوانات كوچك و بزرگ كه فكر مي‌كردند نسل اين موجودات دوپاي برگ‌آويز تا چند سال ديگر منقرض مي‌شود ناگهان با اين حقيقت تلخ مواجه شدند كه انسان شكار مي‌كند، حتي وقتي كه گرسنه نباشد!
به تدريج و با رشد فكري انسان و ايجاد تحول در تمدن و ابداع انواع پوششهاي غيربرگي، آدمها زياد و زيادتر شدند و شهرها و روستاهايشان آن‌قدر گسترش پيدا كرد كه برخي حيوانات بيچاره ناگهان چشم باز كردند و ديدند لانه‌شان دقيقاً زير پل يك بزرگراه پر رفت‌وآمد در يك ابرشهر است! از آن طرف انسانها كه در طول تاريخ حتي با همنوعان خودشان هم نتوانسته بودند به هم‌زيستي مسالمت‌آميز دست پيدا كنند، تصميم گرفتند خودشان را از شر اين حيوانات پرجان باقيمانده خلاص كنند و آنها را فقط در كارتونها و باغ‌وحشها ببينند!
نكته: اين تاريخچه توسط يك موش خوش‌ذوق ساكن بلوار كشاورز تهران براي ما فرستاده شد كه چون نمي‌خواستيم دلش بشكند آن را چاپ كرديم وگرنه لزوم نابودي موشها كه عامل انتقال بيماريهاي مختلفي هستند از واضح هم مبرهن‌تر است! در ادامه به برخي روشهاي متداول براي مبارزه با موشها مي‌پردازيم:‌
1ـ لنگه كفش و جارو
اين وسايل مبارزه با موش تقريباً از اولين ابزارهاي موش‌پُكاني بشر است. اين ابزارها معمولاً توسط خانمهاي خانه‌دار مورد استفاده قرار مي‌گيرند و آنها پس از مشاهده موش يكي از اين دو شيء را با چشم بسته به سمت اين جونده موذي پرتاب مي‌كنند كه اتفاقاً طبق آمارهاي موجود، احتمال برخورد آن به موش بيشتر از وقتي است كه خانم خانه‌دار با چشم باز هدف‌گيري مي‌كند!
2ـ تله
از ابداع تله موشهاي امروزي دهها سال مي‌گذرد اما در طول سالهاي اخير طراحي و ساخت اين تله‌ها هيچ پيشرفتي نكرده و اين موضوع نشان مي‌دهد بشر نمي‌خواهد آي‌ ـ كيوي بيشتري صرف مبارزه با موش كند! (عده‌اي از تحليلگران، محبوبيت برخي موشهاي كارتوني مثل جري و ميكي‌ماوس و شخصيتهاي مجموعه مدرسه موشها را در عدم علاقه كارشناسان مربوطه به تكامل سيستمهاي تله‌ موش، مؤثر مي‌دانند!). سيستم اين تله‌ها براساس اغفال موشهاي خياباني و تطميع آنها به وسيله چكمه‌ها، نه ببخشيد، طعمه‌هاي مورد علاقه‌شان است. اين موشها كه به طمع افتاده و مي‌خواهند پنيري را كه براي به دست آوردنش روزها دوندگي لازم است در عرض چند ثانيه بقاپند، در تله‌ گير مي‌افتند و خيلي زود به سزاي تفكرات طمعكارانه‌شان مي‌رسند (به اميد روزي كه انسانهاي طمعكار هم به همين سرعت به سزاي كارهاي بدشان برسند!).
يكي از نقاط ضعف اين نوع تله‌ها عدم شناسايي موش با انگشت دست، پا، دماغ و ساير اعضاي آدمهاست كه همين ضعف باعث مي‌شود بيشتر وقتها عضوي از بدن آدمهاي سربه‌هوا طعمه اين تله‌ها شود و علاوه بر بدوبيراه موشها، بدوبيراه آدمها هم نصيب روح مخترع تله مورد نظر شود!‌
3ـ استفاده از طعمه‌هاي مسموم و خطرناك
اگر با موشهاي زرنگي طرف باشيد كه دم به تله نمي‌دهند و با حركات نرم بدن از ضربات لنگه‌كفش و جارو جاخالي مي‌دهند (امان از اين كلاسهاي ايروبيك موشي!) تنها راه باقيمانده پخش مواد غذايي مسموم و خطرناك در محلهاي رفت و آمد موشهاست تا با صرف يك وعده غذاي مسموم راهي ديار باقي شوند. البته براي سهولت كار مي‌توانيد با جلب اعتماد موشهاي محله آنها را همراه خود به سفر نوروزي برده، در يكي از رستورانهاي بين‌راهي، چلوكباب مهمانشان كنيد!
حالا كه فهميديد چطور مي‌توان موشها را نابود كرد، شايد بد نباشد كمي هم با ويژگيها و خصوصيات اين موشهاي مرحوم آشنا شويد:
الف) دندان موش
يكي از مهم‌ترين ابزارهاي خرابكارانه موشها، دندانهايشان است. دندانهاي اين موجودات داراي رشد دائمي است و آنها ناچارند براي فرسايش و كوتاه كردن اين دندانها، هر چيزي را كه دم دستشان هست بجوند. خلاصه آدم زرنگ و خوش‌قلب كسي است كه به جاي استفاده از روشهاي خشن فوق، در يك مناسبت خاص (مثل روز تولد موش ساكن در منزلش، روز ولنتاين يا سالگرد اختراع موس رايانه!) يك سوهان دندان مناسب كادو كند و مقابل لانه موشها بگذارد!
ب) انواع موش:
1ـ موش خانگي: همين موشهاي نازك‌نارنجي و حساس شهري هستند كه زندگي در شهرها از آنها حيواناتي پيشرفته ساخته كه بدون ته‌مانده‌ غذاهاي فست‌فودها و باقيمانده شامپوهاي بدن‌شوي و كرمهاي مرطوب‌كننده در سطلهاي زباله و جويهاي گرم و نرم و باصفاي تهران و ساير شهرهاي بزرگ كشور، نمي‌توانند حتي يك دقيقه هم در طبيعت وحشي دوام بياورند!
2ـ موش صحرايي: اين موجود از نمونه‌هاي طبيعت‌دوست موشهاست كه در صحراها و دشتها زندگي مي‌كند و به كار سخت عادت دارد. موشهاي صحرايي برخلاف موشهاي خانگي به خاطر هيكل زمخت و بي‌تناسبي كه دارند هيچ طرفداري ندارند و حتي دانشمندان هم حاضر نيستند روي آنها آزمايش انجام دهند و بيشتر سراغ موشهاي خوش‌تيپ و كلاس ايروبيك‌رفته شهري مي‌روند!
3ـ موش‌كور: موشي كه علاقه زيادي به كندن تونل دارد و تنها نوع از انواع موشهاست كه مأموران شهرداري اگر آنها را ببينند نابودشان نمي‌كنند، بلكه با عزت و احترام و حقوق و درآمد و مزاياي مكفي و بيمه در طرحهاي ساخت متروي تهران استخدامشان مي‌كنند!


منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


طنز / ارشمیدس در حمام!

طنز / ارشمیدس در حمام! / -

معروف است که یکی از بزرگ‌ترین کشفیات ارشمیدس در حمام صورت گرفت و وی شوق‌زده،  از حمام بیرون زد و فریاد کشید «یافتم، یافتم».

روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود. اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطه‌خوردن در آب کرد. پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، باز پایین می‌رفت و بالا می‌آمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم...

کسانی که حمام نرفته‌اند نمی‌دانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندباره‌ای دارد. پژواک صدا در خود صدا می‌پیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را می‌کشند از ته دل فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود. آنهایی که به ارشمیدس نزدیک‌تر بودند بی‌اختیار ذهن‌شان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوش‌شانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...

اما ارشمیدس بی‌اعتنا به همه‌چیز و همه‌کس و حتی لباس‌هایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.

صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟

بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریاد‌زنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!

حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد می‌زد: دزد، دزد، بگیریدش...

وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پی‌اش می‌دوید به هجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد می‌زد: یافتم، یافتم...

شمع‌فروشان و نعل‌بندان و خلاصه کاسب‌کارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند می‌پرسیدند: «مگر چه شده است؟» و آنها جواب می‌دادند: «یافتش، یافتش» و همین‌طور از پی ارشمیدس می‌دویدند.

پیرزنی گفت: چه بی‌حیاست این مرد!

لاتی به محض اینکه ارشمیدس را آن‌طور لخت مادرزاد دید گفت: این چی‌چی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!

در سرکوی سگ‌بازها، آنجا که «کلبی»‌ها جمع می‌شدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفس‌نفس‌زنان از راه رسید: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!

حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.

یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد: حرف بی‌حرف! این چیزها مال دولت است.

مرد میانسالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چی‌چی هست.

مأمور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!

اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همین‌طور داد و فریاد می‌کرد: یافتم، یافتم، یافتم...

جمعیت که هر دم بیشتر می‌شد و کلافه بود دسته‌جمعی فریاد زدند: آخه بگو چی ‌یافتی؟

ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

مردم گفتند: چی‌، چی گفتی؟

ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوق‌زده شده بود شمرده گفت: دقت کنید، ‌هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع هم‌حجمش سبک می‌شود.

همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه می‌گوید، دیوانه است» و از دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که می‌گفت «هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمی‌شود» و صدای خنده مردم بلند شد.

فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.


منبع : سایت . شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی

در امواج سند / دكتر مهدی حمیدی شیرازی

    به مغرب سينه مالان قرص خورشيد  نهان مي گشت پشت كوهساران
   
    فرو مي ريخت گردي زعفران رنگ به روي نيزه ها و نيزه داران
   
       
    ز هر سو بر سواري غلت مي خورد تن سنگين اسبي تير خورده
   
    به زير باره مي ناليد از درد سوار زخم دار نيم مرده
   
       
    ز سم اسب مي چرخيد برخاك  به سان گوي خون آلود، سرها
   
    ز برق تيغ مي افتاد در دشت پياپي دست ها دور از سپرها
   
        
    ميان گردهاي تيره چون ميغ زبانهاي سنانها برق مي زد
   
    لب شمشيرهاي زندگي سوز سران را بوسه ها بر فرق مي زد
   
        
    نهان مي گشت روي روشن روز به زير دامن شب در سياهي
   
    در آن تاريك شب مي گشت پنهان فروغ خرگه خوارزمشاهي
   
        
    دل خوارزمشه يك لمحه لرزيد كه ديد آن آفتاب بخت، خفته
   
    زدست تركتازي هاي ايام به آبسكون شهي بي تخت، خفته
   
        
    اگر يك لحظه امشب دير جنبد سپيده دم جهان در خون نشيند
   
    به آتشهاي ترك و خون تازيك ز رود سند تا جيحون نشيند
   
        
    به خوناب شفق در دامن شام به خون ،آلوده ايران كهن ديد
   
    در آن درياي خون در قرص خورشيد غروب آفتاب خويشتن ديد
   
        
    به پشت پرده شب ديد پنهان زني چون آفتاب عالم افروز
   
    اسير دست غولان گشته فردا چو مهر آيد برون از پردهِ روز
   
    
    به چشمش ماده آهويي گذر كرد اسير و خسته و افتان و خيزان
   
    پريشان حال آهو بچه اي چند سوي مادر دوان وز وي گريزان
   
        
    چه انديشيد آن دم، كس ندانست كه مژگانش به خون ديده تر شد
   
    چو آتش در سپاه دشمن افتاد ز آتش هم كمي سوزنده تر شد
   
        
    زبان نيزه اش در ياد خوارزم زبان آتشي در دشمن انداخت
   
    خم تيغش به ياد ابروي دوست به هر جنبش سري بر دامن انداخت
   
        
    چو لختي در سپاه دشمنان ريخت از آن شمشير سوزان، آتش تيز
   
    خروش از لشكر انبوه برخاست كه: از اين آتش سوزنده پرهيز
   
        
    در آن باران تيغ و برق پولاد ميان شام رستاخيز مي گشت
   
    در آن درياي خون در دشت تاريك به دنبال سر چنگيز مي گشت
   
        
    بدان شمشير تيز عافيت سوز در آن انبوه، كار مرگ مي كرد
   
    ولي چندان كه برگ از شاخه مي ريخت دو چندان مي شكفت و برگ مي كرد
   
        
    سرانجام آن دو بازوي هنرمند زكشتن خسته شد وز كار واماند
   
    چو آگه شد كه دشمن خيمه اش جست پشيمان شد كه لختي ناروا ماند
   
        
    عنان بادپاي خسته پيچيد چو برق و باد، زي خرگاه آمد
   
    دويد از خيمه خورشيدي به صحرا كه گفتندش سواران: شاه آمد 2
   
     
    ميان موج مي رقصيد در آب به رقص مرگ، اخترهاي انبوه
   
    برود سند مي غلتيد برهم ز امواج گران، كوه از پي كوه
   
        
    خروشان، ژرف، بي پهنا، كف آلود دل شب مي دريد و پيش مي رفت
   
    از اين سد روان، در ديدهِ شاه1 ز هر موجي هزاران نيش مي رفت
   
    
        نهاده دست بر گيسوي آن سرو بر آن درياي غم نظاره مي كرد
   
    بدو مي گفت: <اگر زنجير بودي تورا شمشيرم امشب پاره مي كرد
        
   
    گرت سنگين دلي اي نرم دل آب! رسيد آنجا كه بر من راه بندي
   
    بترس آخر زنفرينهاي ايام كه ره براين زن چون ماه بندي!
        
   
    زرخسارش فرو مي ريخت اشكي بناي زندگي برآب مي ديد
   
    در آن سيما بگون امواج لرزان خيال تازه اي در خواب مي ديد:
   
        
    اگر امشب زنان و كودكان را زبيم نام بد در آب ريزم
   
    چو فردا جنگ بركامم نگرديد توانم كز ره دريا گريزم
   
        
    به ياري خواهم از آن سوي دريا سواراني زره پوش و كمانگير
   
    دمار از جان اين غولان كشم سخت بسوزم خانمانهاشان به شمشير
   
        
    شبي آمد كه مي بايد فدا كرد به راه مملكت فرزند و زن را
   
    به پيش دشمنان استاد و جنگيد رهاند از بند اهريمن وطن را
   
        
    در اين انديشه ها مي سوخت چون شمع كه گردآلود پيدا شد سواري
   
    به پيش پادشه افتاد بر خاك شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آري
   
        
    پس آنگه كودكان را يك به يك خواست نگاهي خشم آگين در هوا كرد
   
    به آب ديده اول دادشان غسل سپس در دامن دريا رها كرد:
   
    
    بگير اي موج سنگين كف آلود ز هم واكن دهان خشم، وا كن!
   
    بخور اي اژدهاي زندگي خوار دوا كن درد بي درمان، دوا كن!
   
        
    زنان چون كودكان در آب ديدند چو موي خويشتن در تاب رفتند
   
    وزان درد گران، بي گفتهِ شاه چو ماهي در دهان آب رفتند
   
        
    شهنشه لمحه اي بر آبها ديد شكنج گيسوان تاب داده
   
    چه كرد از آن سپس، تاريخ داند به دنبال گل بر آب داده!
   
         
   
    شي را تا شبي با لشكري خرد ز تنها سر، ز سرها خود افكند
   
    چو لشكر گرد بر گردش گرفتند چو كشتي بادپا در رود افگند!
        
   
    چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار از آن درياي بي پاياب، آسان
   
    به فرزندان و ياران گفت چنگيز كه: گر فرزند بايد، بايد اين سان! 3
   
        
    بلي، آنان كه از اين پيش بودند چنين بستند راه ترك و تازي
   
    از آن اين داستان گفتم كه امروز بداني قدر و برهيچش نبازي
        
   
    به پاس هر وجب خاكي از اين ملك چه بسيار است، آن سرها كه رفته!
   
    زمستي بر سر هر قطعه زين خاك خدا داند چه افسرها كه رفته

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست ( محمد علی بهمنی) دفتر گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه ای نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غز
ل شبیه غزل های من شود

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

 


محمدعلی بهمنی

بهاریه؛ تصویر متفاوت سال نو در شعر سهراب سپهری

بهاریه؛ تصویر متفاوت سال نو در شعر سهراب سپهری

 سهراب سپهری در سروده زیر خود تصویری متفاوت با ایماژهایی غریب از نزدیک شدن بهار رسم کرده است.

مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات.
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام.
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
پس چه باید بکنم
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟
بهتر آن است که برخیزیم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.

در سال ۹۱، چه اتفاقی در آموزش و پرورش می افتد؟

در سال ۹۱، چه اتفاقی در آموزش و پرورش می افتد؟

سال آینده اولین سال اجرای سند ملی آموزش و پرورش است و قرار است از این به بعد 131 بند و راهکار این سند به تدریج اجرایی شود. در میان برنامه های اعلام شده اجرای طرح 6-3-3 و شروع به کار دانشگاه فرهنگیان را می توان مهم ترین اتفاق های سال 91 در این وزارتخانه دانست. سال تحصیلی در آموزش و پرورش از مهر ماه آغاز می شود. بنابراین شش ماه اول سال 91 همچنان ادامه سال تحصیلی 90 -91 است. قرار است از مهر سال 91 طرح تغییر ساختار مقاطع آموزش و پرورش معروف به 6-3-3 اجرا شود. اجرای این طرح بزرگترین اتفاق سال 91 و شاید سه سال اخیر است. مطابق این طرح یک میلیون دانش آموز پایه پنجم همچنان در دبستان می مانند و به جای رفتن به اول راهنمایی پشت میز کلاس ششم ابتدایی می نشینند تا دوره شش ساله ابتدایی را که حلقه گمشده بین دو مقطع ابتدایی و راهنمایی نامیده شده را به پایان ببرند. تالیف دو کتاب جدید به نام های "مهارت و زندگی" و "کار و فناوری" برای پایه ششم از جمله نوآوری های طرح جدید است.

سال تحصیلی آینده همچنین مدارس راهنمایی بدون حضور دانش آموزان پایه اول راهنمایی کار خود را آغاز می کنند و این مدارس تنها در پایه های دوم و سوم راهنمایی دانش آموز خواهند داشت. البته تغییر ساختار مقاطع در یکسال به سرانجام نمی رسد و به مدت 6 سال همه مقاطع آموزشی را تحت تاثیر خود قرار می دهد. مبنای قانونی این طرح مصوبه شورایعالی انقلاب فرهنگی و یکی از 131 حکم مندرج در سند ملی است. آسیب شناسی تغییراتی مانند اجرای نظام جدید متوسطه در دهه 70 نشان می دهد که آموزش وپرورش به عنوان دستگاهی عظیم با 930 هزار معلم وکارمند و حدود 12.4 میلیون دانش آموز در مقابل کنش های معطوف به تغییر، معمولا مقاومت می کند و به آسانی تن به تغییر نمی دهد. از آنجایی که طرح با سرنوشت میلیونها دانش آموز گره خورده، لازم است در مرحله اجرا همه جوانب آن به دقت سنجیده شود و هیچ فاکتوری به آزمون و خطا و شانس و اقبال واگذار نشود. اهمیت این طرح به اندازه ای است که 750 ستاد در سراسر کشور برای تهیه مقدمات آن تشکیل شده است.

با اجرای این طرح قرار است افت تحصیلی دانش آموزان در دوره راهنمایی کاهش یابد. وزیر آموزش و پرورش در جدیدترین تعبیر خود گفته است: "ما بچه‌ها را از پنجم به هفتم می‌بردیم؛ یعنی همه را جهشی بالا می‌آوردیم، لذا چرا در طول 30، 40 سال گذشته همیشه اول راهنمایی افت دارد؟ چون بچه‌ای که 24 ساعت درس می‌خوانده و یک معلم داشته است یکباره به مدرسه‌ای می‌رفت که 36 ساعت درس داشته و چند معلم دارد". شش ماه اول سال 91 فرصت مناسبی برای فراهم آردن شرایط و زمینه های لازم مادی و معنوی برای اجرای این طرح است.

معلمان و دانش آموزان و اولیای آنها باید از نظر ذهنی آمادگی لازم داشته باشند و اجرای طرح 6-3-3 را مفید و عملی بدانند. برای ایجاد آمادگی باید معلمان و مدیران مدارس در جلسات توجیهی به صورت پرسش و پاسخ شرکت کنند و مدیران ارشد و کارشناسان مجری با سعه صدر و با بیان جزئیات به سوالات آنها پاسخ دهند. برگزاری جلسات سخنرانی و اظهارات یکسویه مسئولان و کارشناسان کمکی به حل مشکلات نمی کند. در کنار جلسات داخلی استفاده از ظرفیت های رسانه های عمومی برای رفع ابهامات خانواده ها در مورد این طرح کاملا ضروری است.

چنین تغییری نیاز به ساماندهی جدید نیروها در مقاطع راهنمایی و ابتدایی و جا به جایی وسیع نیروهای آموزشی دارد. اجرای این طرح در مدارس ابتدایی نیاز به حدود 60 هزار معلم با تجربه برای تدریس در کلاس های جدید التاسیس ششم ابتدایی دارد. در سطح راهنمایی هم با همین تعداد معلمان مازاد بر نیاز روبرو خواهیم بود. اما وزیر آموزش و پرورش و مسئولان سطوح مختلف وزارتخانه می گویند که با کاهش میانگین دانش آموزان در کلاس های راهنمایی، مشکل معلمان مازاد مقطع راهنمایی را حل می کنند و برای کلاس های ششم دبستان هم نیروی آموزش دیده کافی پیش بینی شده است. وزیر آموزش و پرورش در هفته آخر اسفند با تاکید بر اینکه دغدغه‌ و نگرانی از نظر کلاس، معلم و کتاب برای مقطع ششم ابتدایی وجود ندارد، گفت: « 50 هزار معلم آماده تدریس در کلاس ششم ابتدایی هستند». اظهارات مقامات از حد ابراز اطمینان کلی فراتر نمی رود و جزییات راه حل تامین نیروی انسانی و جابه جایی ها هنوز اعلام نشده است.

برای اجرای طرح جدید باید تغییراتی در فضای آموزشی مدارس ایجاد شود. در 40 سال گذشته هزاران مدرسه 5 کلاسه در مناطق روستایی ساخته شده است. با اضافه شدن کلاس ششم مدارس 5 کلاسه حداقل با کمبود یک کلاس – اتاق روبرو می شوند. راه حل های مختلفی از کشیدن تیغه در یکی از کلاس ها تا نصب یک کانکس در حیاط پیشنهاد شده است. به علاوه ماندگاری یک میلیون دانش آموز در این مقطع مستلزم افزایش فضاهای آموزشی مقطع ابتدایی و جابه جایی های بین مدارس مقاطع ابتدایی و راهنمایی خواهد بود. لازم است که قبل از شروع طرح راه حلی جامع برای این مسایل که به ظاهر کوچک و کم اهمیت به نظر میرسند، پیش بینی و اجرا شود.

سال آینده دانشگاه فرهنگیان در تمام مراکز استانها جایگزین مراکز تربیت معلم می شود. مراکز تربیت معلم پیش از این در مقطع کاردانی رشته های مورد نیاز آموزش و پرورش دانشجو می پذیرفتند اما با ارتقای این مراکز به سطح دانشگاه می توانند در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری نیز دانشجو بپذیرند. دانشگاه فرهنگیان در مرحله اول در سال 91، از طریق آزمون سراسری، 25 هزار دانشجو در مقطع کارشناسی جذب می کند. این دانشگاه قرار است ظرف مدت 4 سال 100 هزار دانشجو برای دوره کارشناسی بپذیرد. دانشجویان با سپردن تعهد خدمت از بدو ورود به دانشگاه به استخدام آموزش و پرورش در می آیند.

مسئولان وعده داده اند که با تاسیس دانشگاه ویژه فرهنگیان جلوی استخدام کسانی که تخصص کافی در امر آموزش نداشته و همچنین افراد فاقد مدارک تحصیلی آکادمیک گرفته شود. پرسش این است که آیا امکانات مراکز تربیت معلم برای تبدیل به دانشگاه به قدر کافی ارتقا یافته است؟ آیا این مراکز از نظر کیفیت علمی و کادر هیات علمی و امکانات پژوهشی می توانند با دانشگاه های دیگر رقابت کنند؟ بی‌ اعتنایی به شاخص‌ های علمی این دانشگاه ها را به مراکزی برای تولید مدرک به خصوص در بخش تحصیلات تکمیلی معلمان شاغل تبدیل می کند.


منبع : خبر آنلاین

سروده زیبای اخوان ثالث در باره عید نوروز/ عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

زنده یاد مهدی اخوان ثالث در اسفند1343 و در آستانه بهار شعر زیر را سروده است:

عيد آمد و ما خانه ي خود را نتكانديم
گردي نسترديم و غباري نستانديم

ديديم كه در كسوت بخت آمده نوروز
از بيدلي آن را زدر خانه برآنديم

هر جا گذري غلغله ي شادي و شور است
ما آتش اندوه به آبي ننشانديم

آفاق پر از پيك و پيام است، ولي ما
پيكي ندوانديم و پيامي نرسانديم

احباب كهن را نه يكي نامه بداديم
و اصحاب جوان را نه يكي بوسه ستانديم

من دانم و غمگين دلت، اي خسته كبوتر
سالي سپري گشت و ترا ما نپرانديم

صد قافله رفتند و به مقصود رسيدند
ما اين خرك لنگ زجويي نجهانديم

ماننده افسونزدگان، ره به حقيقت
بستيم و جز افسانه ي بيهوده نخوانديم

از نه خم گردون بگذشتند حريفان
مسكين من و دل در خم يك زاويه مانديم

طوفان بتكاند مگر "اميد" كه صد بار
عيد آمد و ما خانه خود را نتكانديم