چند حکایت خواندنی عبید زاکانی
« دزدی در خانه فقیری می جست
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم . »
بفرمایید ادامه مطلب
« دزدی در خانه فقیری می جست
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم . »
بفرمایید ادامه مطلب
رباعی شمارهٔ 1
هرکس که سر زلف تو آورد بدست
از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ
داند که میان این و آن فرقی هست
رباعی شمارهٔ 2
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
رباعی شمارهٔ 3
ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت
سرمایهٔ عیش تنگدستان دهنت سر رشتهٔ دلهای پریشان مویت
رباعی شمارهٔ 4
گفتم عقلم گفت که حیران منست گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه در سلسلهٔ زلف پریشان منست
رباعیات عبید زاکانی
کلمات کلیدی:
عبیدزاکانی.اشعار عبید زاکانی.دیوان عبید زاکانی.رباعیات عبیدزاکانی
عبید زاکانی
جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست
دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست
گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای تست مرا اختیار نیست
ما را همین بسست که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش
کان کس که مست عشق نشد هوشیار نیست
با عشق همنشین شو و از عقل برشکن
کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست
هر قوم را طریقتی و راهی و قبلهایست
پیش عبید قبله بجز کوی یار نیست
کلمات کلیدی:
عبیدزاکانی.شعر عبید زاکانی.دیوان عبید زاکانی.غزلیات عبیدزاکانی