کلام شریعتی
شریعتی :
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی .
شریعتی :
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی .
حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخنسرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایرانیان. او را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند.
زایش و نام و نشان
بر
پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر
با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای باژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان
دیده به جهان گشود.
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا
دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان
محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را
دریافت کرد:
بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت
نوانتر شدم چون جوانی گذشت
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد
و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بودهاست، میتوان درست بودن این گمانه را پذیرفت.
نظامی
عروضی، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش
فردوسی را در ده «باز» (پاز) دانسته است. بنمایههای تازهتر روستاهای
«شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر
پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند. پاژ امروزه در ۱۵
کیلومتری شمال شهر مشهد قرار دارد و مرکز دهستان تبادکان است.
نام
او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در بنمایههای
کهنتر مانند عجایبالمخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین
مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشتهاند. منابع کماعتبارتر همچون ترجمهٔ عربی
بنداری، مقدمهٔ دستنویس فلورانس و مقدمهٔ شاهنامه بایسنقری (و نوشتههای
برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفتهاند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده
و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از
بررسی کهنترین بنمایهها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانستهاست، و
این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از فرقههای تشیع
میرساند، سازگارتر دانستهاست.
برای پدر فردوسی در بنمایههای
کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا
فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن
حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة
الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران درباره نادرست بودن نام
«فخرالدین» نوشتهاست که دادن لقبهایی که به «الدین» پایان مییافتهاند
در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کردهاست و ویژه «امیران مقتدر»
بودهاست، از این رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشته باشد.
پرورش و بالندگی
بر
پایهٔ اشارههای ضمنی فردوسی دانسته شدهاست که او دهقان و دهقانزاده
بود. دهقان در عصر فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانیتبار و نیز به
معنی مالک روستا یا رئیس شهر بودهاست. دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه
خود شاعر سخنی گفته و نه در بنمایههای کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی به
چشم میخورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی-فرهنگی
شاهنامه میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه
و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته
که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست. همچنین از شاهنامه این
گونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان عربی و دیوانهای شاعران عرب و
نیز با زبان پهلوی آشنا بودهاست.
آغاز زندگی فردوسی همزمان با
گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و
دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید، و گرانیگاه آن خراسان و سرزمینهای
فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان
پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در
برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی
و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهی کوششهای مردم
پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و
زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه
شد.
سرودههای جوانی
کودکی و
جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب
فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی
سالگی فردوسی میدانند، اما با درنگریستن به توانایی فردوسی میتوان چنین
برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته است و چه بسا سرودن
بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستانهای کهنی که در
داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است. این گمانه میتواند
یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد، به
این سان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده دستمایه
نسخهبرداران شده باشد. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی
وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و
سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش را نام برد.
فردوسی پس
از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمهکاره ماندن گشتاسبنامه سرودهٔ او
(که به زمانه زرتشت میپردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری، که به
نثر بوده و بنمایهی دقیقی توسی در سرودن گشتاسبنامه بودهاست، پی برد و
به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را
بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ
ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان
فردوسی بودهاست و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن
عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخهای از آن را در اختیار فردوسی
نهاد.
سرایش شاهنامه
شاهنامه
پرآوازهترین سروده فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی
میباشد. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال
۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با
۳۷۲ خورشیدی) با این بیتها به انجام رساند:
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد
به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار
به نام جهان داور کردگار
این
ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و
تهذیب آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان
محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در
سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از
این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش
دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم
شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندر آرم فلک
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهان داور کردگار
فردوسی
شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به
گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم
برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری
نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی
سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود
دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله
خواندهاست:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد
امیدم به یک باره بر باد شد
کنون سالم آمد به هفتاد و شش
غنوده همه چشم میشار فش
سال
مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بنمایههای کهن نیامدهاست.
نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنغری
است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن
نوشتارهای آن به اثبات رسیده از بنمایه دیگری یاد نکرده است.
تذکرهنویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کردهاند. جدای از آن تذکرةالشعرای
دولتشاه (که آن هم بسیار بیپایهاست) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری
قمری آوردهاست. محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از
سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه نتیجهگیری کردهاست که فردوسی
میبایستً پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان
رفته باشد.
پس از مرگ، از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان
مسلمانان جلوگیری شد و سرانجام در باغ خود وی یا دخترش در توس به خاک سپرده
شد. چرایی به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمنی یکی
از دانشمندان کینهتوز توس (بر پایه چهار مقالهٔ نظامی عروضی) دانستهاند.
عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را اینگونه آوردهاست که «شیخ
اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهٔ فردوسی نماز نخواندهاست و حمدالله مستوفی در
پیشگفتارظفرنامه او را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانستهاست که پیروان زیادی
داشتهاست. برخی نویسندگان دیگر نام او را «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی»
نیز آوردهاند که گمان میرودً عربیشده نام گرگانی باشد. ریاحی پیوند دادن
آن رخداد را با کُرّکانی صوفی ناروا دانستهاست از آنجا که او در هنگام
مرگ فردوسی نزدیک به سی سال داشتهاست.
افسانههای زندگی فردوسی
افسانههای
فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی
مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه خوانان پدید آمدهاند. بیپایه
بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهرهگیری از بنمایههای تاریخی یا
با بهرهگیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان
داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و
سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به
دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری،
فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان
فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان
پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم
آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی
نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن
حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و
پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.
سرودههای فردوسی
تنها
سرودهای که روشن شده از برای فردوسی است، خود شاهنامهاست (جدای از
بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست). سرودههای دیگری نیز
از فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که
پژوهشگران در این که سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار دودل میباشند و به
ویژه قصیدهها را سرودهٔ زمان صفویان میدانند.
سرودههای دیگری
نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بی پایه هستند. نامورترین
آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه بایسنغری سرودهٔ فردوسی
به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از
آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای
به نام شمسی» یافتهاست. محمدامین ریاحی او را شرفالدین یزدی (که ریاحی
او را «دروغپرداز» نامیدهاست) دانستهاست و بر این باور بودهاست که
مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد. یکی از نگاشتههای دیگری
که از فردوسی دانسته بودهاند گرشاسبنامه است که روشن شده است که از
اسدی توسی است و چند دهه پس از مرگ فردوسی سروده شدهاست.
سرودهٔ
دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است
که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست.
ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰
بیت داشتهاند. انتساب چنین هجونامهای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران
نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری
از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و
بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجهگیری کرد که این
هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این
هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ
محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست، نام برده
شدهاست، سرودن هجونامهای توسط فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.
دوستداران و دشمنان فردوسی
در
همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه ورزی با شاهنامه
آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایرانستیزانه دربار عباسیان و مدارس
نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ ه.ق،
مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کردهاست.
نویسندگانی
نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه
بودهاست - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند (همچنین عطار نیشابوری) و
خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا
که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که
تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در
کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی
را سرزنش کردهاند. گمان میرود که اینان برای خوشنودسازی سردمداران
ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ،
پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.
تا دو سده پس از فردوسی، در
کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و
همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه تألیف میشدهاست، نامی از فردوسی
نیست. از همین رو در کتابهایی چون تاریخ یمینی، زینالاخبار، تاریخ بیهقی،
یتیمهالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن عصر و
رویدادهای زندگی او نیست.
جدا از سکوت عمدی که تا دویست سال پس از
مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بودهاست و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و
سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاوردهاند، در سرزمینهای دورتر از
بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقاره هند گرفته تا
سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد
کردهاند و یا او را ستودهاند. برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از
شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانههای سده ششم هجری نخستین
زندگینامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه.ق نیز
کوتاهای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.
پس
از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز
افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغازه سده هشتم هجری در زمان
ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخهای که یافته بود، پدید
آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ ه.ق در هرات، به دستور شاهزادهٔ
تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگارهدار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان
میرود بسیاری از نسخههای موجود شاهنامه از روی آن نوشته شدهاست.
صفویان
با درنگریستن به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش
ویژهای به فردوسی داشتند. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ در برابر حکومت
پادشاهی، برخی به این گمان که فردوسی شاهدوست بوده یا شاهان را ستودهاست
از او بد گفتهاند یا از شاهنامه خرده گرفتهاند.
فردوسیپژوهی
پس
از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامهٔ
بایسنغری در سده نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که
بار نخست خرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و
همه جانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از
ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر
هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان
عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی
جیحونی را نام برد.
از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین
ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدید آورده است
و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال
خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیدهاست.
از
سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه
انجام گرفته است. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقیزاده، هانری ماسه،
فریتز ولف، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی،
محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناختهترین پژوهشگران دربارهٔ
فردوسی و شاهنامه هستند.
جایگاه جهانی فردوسی
نام
و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ
فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
هانس
هاینریش شدر ایرانشناس آلمانی در سخنرانی که در کنگره فردوسی در ۲۷
سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در
شهر برلین بر پا شده بود، میگوید چیرگی بر ایران بدست مغولان و از میان
رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش
ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شده خویش
میباشد. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سده
نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن
به آلمانی میداند. اما به گفته بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین
رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارنده تاریخ جهان باستان است.
تندیسهای فردوسی
تندیسهای
زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهنترین آنها تندیس باغ نگارستان
باشد. تندیسهای دیگر: تندیس میدان فردوسی، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه
تهران، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی، تندیس رم ایتالیا و تندیس
آرامگاه فردوسی.
بزرگداشت فردوسی
در
ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست. هر
سال در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و
نهادهای پژوهشی برگزار میشود.
به شوند داستانسرایی تصویری فردوسی در شاهنامه، روز بزرگداشت وی را روز فیلمنامه و فیلمنامهنویسی نیز نامگذاری کردهاند.
سکههای آراسته به نقش آرامگاه فردوسی
سکه های 10 ریالی برنز ایران از سال 1371 خورشیدی تا 1376 خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.
نمونه سرودهها
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندرخورت
چو نیکی نمایدت کیهانخدای
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
وگر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
| ألا یا أیها السّاقی! أدر کأساً وناوِلها! | که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها | |
| به بوی نافهای کآخر صبا زان طره بگشاید | ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دلها! | |
| به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید! | که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها | |
| مرا در منزل جانان چه امن و عیش , چون هر دم | جرس فریاد میدارد که «بربندید محملها» | |
| شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل | کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟ | |
| همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخِر | نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها؟ | |
| حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ! | متیٰ ما تلق من تهویٰ، دعِ الدنیا و اهملها |
دکتر علی شریعتی
مهربانی جاده ای است
که هرچه پیش می روند ،
خطرناک تر می گردد
*** مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. ***
دکتر علی شریعتی
اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی
علی شریعتی :
حرف هایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی
به اندازه ی حرف هایی است
که برای نگفتن دارد
چند نمونه کاریکلماتور
1. قلم پاچه خوار ، نوکش همیشه چرب است.
2. بعضی ها راه راست را به سوی خود کج می کنند.
3. تنها لذتی که نمی توانی با دیگران قسمتش کنی , تنهایی است.
4. بعضي از آدم ها درظلمات انديشه خود غرق مي شوند.
5. آن قدر دست روي دست گذاشت که پا روي دمش گذاشتند.
6. نشر اکاذيب يعني ستايش مديران نالايق.
7. گاهي اوقات «کليه» امورم درد مي کند.
8. اگر حرف مفت را مي خريدند خيلي ها ميلياردر بودند.
9. بعضي ها خط لبشان نستعليق است.
10. حتي موهايم هم مي دانند که پايان شب سيه سپيد است.
11. آن قدر گفتند شتر ديدي نديدي که بالاخره کور شد.
12. نيامدي نگاهم دست خالي برگشت.
13. بعضي از نگاه ها صداي قشنگي دارند.
14. بهترين بازي زندگي اش زبان بازي بود.
15. خدايا، يارانه را از ما بگير اما يار را نه.
16. شايد با « ارز » معذرت مشکل تورم حل شود.
17. به علت خالي بودن جيب مردم، جيب برها شاکي شدند.
18. عاشق با تلسکوپ و حسود با ميکروسکوپ به دنيا نگاه مي کند.
19. در روزهاي باراني اعداد در زير راديکال پنهان مي شوند.
20. قشنگ ترين و زيباترين ساعت دنيا، ساعتي بود که ديدمت.
برگرفته از
http://parazit.blogfa.com/
کاریکلماتور چیست ؟
کاریکلماتور نامی است که احمد شاملو بر نوشتههای پرویز شاپور گذاشت. این کلمه ابتدا در سال ۱۳۴۷ در مجله خوشه به سردبیری شاملو به کاربرده شد و حاصل پیوند «کاریکاتور» و «کلمه» است. به نظر شاملو، نوشتههای شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه بیان شدهاست.
برگرفته از
ویکیپدیا
بود بقالی و وی را طوطیی *** خوش نوا و سبز و گویا طویی
بر دکان بودی نگهبان دکان *** نکته گفتی با همه سوداگران
در خطاب آدمی نطق بدی *** در نوای طوطیان حاذق بدی
خواجه روزی سوی خانه رفته بود *** بر دکان طوطی نگهبانی نمود
گربه ای بر جست ناگه از دکان *** بهر موشی ، طوطیک از بیم جان
جست از صدر دکان ، سویی گریخت *** شیشه های روغن گل را بریخت
از سوی خانه بیامد خواجه اش *** بر دکان بنشست فارغ خواجه وش
دید پر روغن دکان و جامه چرب *** بر سرش زد ، شد طوطی کَل ز ضرب
روزک چندی سخن کوتاه کرد *** مرد بقال از ندامت آه کرد
ریش میکند و میگفت:ای دریغ *** کافتاب نعمتم شد زیر میغ
بفرمایید ادامه مطلب
آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش
مرتضی مطهری در ۱۳ بهمن ۱۲۹۸ در فریمان از توابع مشهد در خانوادهای روحانی با اصالت هراتی متولد شد. در کودکی برای فراگیری دروس ابتدایی به مکتبخانه رفت. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد رفت و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی همت گماشت. در این دوران انديشههاي مربوط به خداشناسی سخت او را به خود مشغول میدارد. در سال ۱۳۱۶ برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم شد. این در حالی بود که اندکی پیش از آن عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه درگذشته بود و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمدتقی خوانساری به عهده گرفته بودند.
مرتضی مطهری ، متکلم و مفسر قرآن، عضو هیئت موتلفه اسلامی و از نظریهپردازان نظام جمهوری اسلامی ایران بود.
وی قبل از انقلاب ۵۷ عضو انجمن سلطنتی فلسفه و استاد دانشگاه تهران بود. بعد از انقلاب به ریاست شورای انقلاب منصوب شد. سید روحالله خمینی علاقه زیادی به وی داشت، تا بدانجا که بعد از مرگش گفت: «مطهری پارهٔ تن اسلام و حاصل عمر من بود.»
در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی از وی با عنوان «معلم شهید» یاد میگردد.
مطهری، در سال ۱۳۳۱ با عالیه روحانی، دختر یکی از روحانیون مشهد ازدواج میکند. حاصل این پیوند چهار دختر و سه پسر است. علی مطهری یکی از فرزندان اوست. علی عباسپور تهرانی فرد و علی لاریجانی داماد او هستند.
مرتضی مطهری بعدازظهر روز سهشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ به همراه گروهی از رجال سیاسی انقلابی در جلسهای در منزل یدالله سحابی شرکت میکند. پس از پایان جلسه، در تاریکی شب و هنگام خروج وی از محل جلسه، هدف گلوله قرار گرفت، و پس از انتقال به بیمارستان طرفه درگذشت.
نگاهی گذرا به نقد ادبی از دیدگاه استاد پرویز ناتل خانلری
... استاد پرویز ناتل خانلری که خود استاد ادبیات کهن بود ، بر ادبیات سنتی خرده می گرفت و معتقد بود که در تحلیل نو از ادبیات ، ابزارهای کهن را نمی توان به کار برد... مقاله ی " اصول نقد ادبی " که درباره ی نقد ادبی است ، استاد در این مقاله ، نسبی بودن معیار های نقد ادبی را بیان می کند.
یکی از اثرگدارترین کارهای خانلری در نقد ادبی ، انتشار مجله ی سخن ، طی سه دهه ، انعکاس دهنده ی مطالعات انتقادی در حوزه ی ادبیات و هنر بود.
بیوگرفی و شرح حال فاطمه رضازاده محلاتی معروف به فاطمه سیاح
فاطمه رضازاده محلاتی معروف به فاطمه سیاح در سال ۱۲۸۱ شمسی در شهر مسکو متولد شد. تحصیلات متوسطه و عالی خود را در مسکو گذراند و از دانشکده ادبیات اونیورسته مسکو در ادبیات اروپایی به گرفتن درجه دکترا نائل شد. رساله دکترای خود را درباره آناتول فرانس به رشته تحریر در آورد و سپس در سال ۱۳۱۳ شمسی و در سن ۳۲ سالگی به ایران آمد. او با پسر عمویش، حمید سیاح ازدواج کرد، و همین علت که مدتی همسر حمید سیاح بوده است، او را فاطمه سیاح می خواندند ولی در زندگی شکست خورد و پس از سه سال به جدایی انجامید. فاطمه سیاح در ایران بزرگ نشده بود، بنابراین زبان فارسی را خوب نمیدانست و مطالب خود را به زبان روسی مینوشت و دیگران به فارسی ترجمه میکردند. وی در روز پنجشنبه ۱۳ اسفند ماه ۱۳۲۶ شمسی در تهران بر اثر بیماریِ قند و سکته قلبی، دار فانی را وداع گفت و در روز جمعه ۱۴ اسفند در گورستان ابن بابویه به خاک سپرده شد.
به نگاهت نافذت ...
به استقامت روحت ...
به لطافت کلامت ...
به سرو قد قامتت ...
به قانع بودن حقوقت ...
به علم شعله خیزت ...
به روح جاودانت ...
به ژرفای بی انتهایت ...
به ناقص بودن کلام و سخن من ... با تمام وجود از زحمات شما معلم گرامی متشکرم. نامت جاویدان ای معلم .
داستان قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری
چینیان گفتند ما نقاشتر
رومیان گفتند ما را کر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم درین
کز شماها کیست در دعوی گزین
اهل چین و روم چون حاضر شدند
رومیان در علم واقفتر بدند
چینیان گفتند یک خانه به ما
خاص بسپارید و یک آن شما
بود دو خانه مقابل در بدر
زان یکی چینی ستد رومی دگر
چینیان صد رنگ از شه خواستند
پس خزینه باز کرد آن ارجمند
هر صباحی از خزینه رنگها
چینیان را راتبه بود از عطا
رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ
در خور آید کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل میزدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
از دو صد رنگی به بیرنگی رهیست
رنگ چون ابرست و بیرنگی مهیست
هرچه اندر ابر ضو بینی و تاب
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
چینیان چون از عمل فارغ شدند
از پی شادی دهلها میزدند
شه در آمد دید آنجا نقشها
میربود آن عقل را و فهم را
بعد از آن آمد به سوی رومیان
پرده را بالا کشیدند از میان
عکس آن تصویر و آن کردارها
زد برین صافی شده دیوارها
هر چه آنجا دید اینجا به نمود
دیده را از دیدهخانه میربود
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست
صورت بیصورت بی حد غیب
ز آینهٔ دل تافت بر موسی ز جیب
گرچه آن صورت نگنجد در فلک
نه بعرش و فرش و دریا و سمک
زانک محدودست و معدودست آن
آینهٔ دل را نباشد حد بدان
عقل اینجا ساکت آمد یا مضل
زانک دل یا اوست یا خود اوست دل
عکس هر نقشی نتابد تا ابد
جز ز دل هم با عدد هم بی عدد
تا ابد هر نقش نو کاید برو
مینماید بی حجابی اندرو
اهل صیقل رستهاند از بوی و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی درنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند
رایت عین الیقین افراشتند
رفت فکر و روشنایی یافتند
نحر و بحر آشنایی یافتند
مرگ کین جمله ازو در وحشتند
میکنند این قوم بر وی ریشخند
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر
گرچه نحو و فقه را بگذاشتند
لیک محو فقر را بر داشتند
تا نقوش هشت جنت تافتست
لوح دلشان را پذیرا یافتست.
...
زندگی نامه و شرح حال مولانا جلال الدین محمد:
مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهانالدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او میتوان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.
نی نامه مولانا :
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
زندگی نامه توماس ادیسون:
توماس ادیسون در شهر میلان ایالت اوهایو متولد شد و سالهای کودکی را در پورتهِرون میشیگان بسر برد.
توماس آلوا ادیسون (۱۱ فوریه ۱۸۴۷ - ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱) مخترع و بازرگانی آمریکایی بود.
او وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد که مهمترین و معروفترین آنها لامپ رشتهای است.
ادیسون در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات متحدهٔ آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان به نام خود ثبت کند.
واقعیت این است که بیشتر اختراعات وی تکمیل شدهٔ کارهای دانشمندان پیشین بودند و ادیسون کارمندان و متخصصان پرشماری در کنار خود داشت که در پیشبرد تحقیقات و به سرانجام رسانیدن نوآوریهایش یاریش میکردند. دهنی ذغالی تلفن، ماشین چاپ، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا بهینه شدند.
ادیسون از اولین مخترعانی بود که توانست با موفقیت، بسیاری از اختراعات خود را به تولید انبوه برساند.
در ۶ ژانویه ۱۹۳۱م. ادیسون درخواستنامهٔ ثبت آخرین اختراع خود «وسیله نگهدارندهٔ اشیاء هنگام آبکاری» را به ادارهٔ اختراعات فرستاد اما پیش از دریافت پاسخ اجل به او مهلت نداد و این مخترع بزرگ در اواخر همان سال در سن ۸۴ سالگی چشم از جهان فرو بست.
زندگی نامه جبران خلیل جبران:
جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ - ۱۰ آوریل ۱۹۳۱) زاده بشرّی لبنان از نویسندگان سرشناس لبنان و آمریکا و خالق اثر بسیار مهم و مشهور پیامبر است.
در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در البشری، ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که «کامله» نام داشت.
از جبران مجموعا ۱۶ کتاب به زبانهای عربی و انگلیسی بر جا ماندهاست که چندی پیش در یک مجموعه 14جلدی توسط نشر کلیدر و با ترجمهٔ مهدی سرحدی به بازار عرضه شده است. اسامی این کتابها به ترتیب سال انتشار عبارت است از:
الف - به زبان عربی:
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بالهای شکسته ۶. کاروانها و توفانها ۷. نوگفتهها و نکتهها
ب - به زبان انگلیسی:
۸. دیوانه ۹. نامهها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگشته ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر.
خلیل جبران در سال ۱۹۳۱ به علت سیروز کبدی درگذشت.
سخنان جبران خلیل جبران :
حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.
هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.
اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.
کار تجسم عشق است.
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟