به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم*** سعدی شیرازی
*به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم*
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم*
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع
که برنخاست قیامت چو بیتو بنشستم*
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم*
نماز کردم و از بیخودی ندانستم
که در خیال تو عقد نماز چون بستم*
نمازِ مست، شریعت روا نمیدارد
نماز من که پذیرد؟ که روز و شب مستم*
چنین که دست خیالت گرفت دامن من
چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم*
من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا؟
! اگر چه آب حیاتی، هلاک خود جستم*
اگر خلاف تو بودست در دلم همه عمر
نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم*
بکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیست
که با وجود تو دعوی کند که من هستم*
سعدی شیرازی
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 15:55 توسط سیل خاموش
|