علی اسفندیاری (نیما یوشیج ) آوای آزاد - شعر قایق

*قایق*

من چهره ام گرفته         
من قایقم نشسته به خشکی         
          
با قایقم نشسته به خشکی         
فریاد می زنم:         
« وامانده در عذابم انداخته است         
در راه پر مخافت این ساحل خراب         
و فاصله است آب         
امدادی ای رفیقان با من.»         
گل کرده است پوزخندشان اما         
بر من،         
بر قایقم که نه موزون         
بر حرفهایم در چه ره و رسم         
بر التهابم از حد بیرون.         
          
در التهابم از حد بیرون         
فریاد بر می آید از من:         
« در وقت مرگ که با مرگ         
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،         
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست         
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»         
با سهوشان         
من سهو می خرم         
از حرفهای کامشکن شان         
من درد می برم         
خون از درون دردم سرریز می کند!         
من آب را چگونه کنم خشک؟         
فریاد می زنم.         
من چهره ام گرفته         
من قایقم نشسته به خشکی         
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:         
یک دست بی صداست         
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.         
          
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر         
فریاد من رسا         
من از برای راه خلاص خود و شما         
فریاد می زنم.         
فریاد می زنم!         
          
1331         

کمک واژه: نیما یوشیج.علی اسفندیاری.شعر نو. شعر نو نیمایی.اشعار نیما یوشیج.آوای آزاد.شعر قایق. قایق علی اسفندیاری.

” شر” و ” آفت” !!!

*این روزها به جای” شرافت” از انسان ها *

* فقط” شر” و ” آفت” می بینی !*

.

.

.

.



گفتی که می بوسم تو را  شعر از سیمین بهبهانی.سیمین خلیلی

گفتی که می بوسم تو را

  

گفتی که می بوسم تورا، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگربیند کسی ،گفتم که حاشا می کنم

گفتی زبخت بد اگر ناگه رقیب آید زدر

گفتم که با افسون گری اورا ز سروا می کنم

گفتی که تلخی های می گرنا گوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام 

گفتم که من خود را در او عریان تماشا میکنم

گفتی که ازبی طاقتی، دل قصه یغما می کند

گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم 

گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم

گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت واکنم

گفتم زتو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم

سیمین بهبهانی.سیمین خلیلی

شعر زیبا و دل نشین : زن در زندان طلا از سیمین بهبهانی.سیمین جلیلی

*** زن در زندان طلا *** 
 مرا زین چهرهٔ خندان مبینید           که دل در سینه ام دریای خون است
 به کس این چشم پر نازم نگوید            که حال این دل غمدیده چون است
 اگر هر شب میان بزم خوبان           به سان مه میان اخترانم
به گاه جلوه و پاکوبی و ناز           اگر رشک آفرین دیگرانم
اگر زیبایی و خوشبویی و لطف            چو دست من گل مریم ندارد
اگر این ناخن رنگین و زیبا            ز مرجان دلفریبی کم ندارد
 اگر این سینهٔ مرمرتراشم            به گوهرهای خود قیمت فزوده
اگر این پیکر سیمین پر موج            به روی پرنیان بستر غنوده
اگر بالای زیبای بلندم            به بالا پوش خز بس دلفریب است
میان سینهٔ تنگم دلی هست            که از هر گونه شادی بی نصیب است
مرا عار ‌آید از کاخی که در آن            نه آزادی، نه استقلال دارم
 مرا این عیش ، از اندوه خلق است            ولی آوخ زبانی لال دارم
نه تنها مرکب و کاخ توانگر            میان دیگران ممتاز باید
 زن اشراف هم ملک است و این ملک           ظریف و دلکش و طناز باید
مرا خواهد اگر همبستر من            دمادم با تجمل آشناتر
 مپندار ای زن عامی مپندار           مرا از مرکب او پربهاتر
چه حاصل زین همه سرهای حرمت           که پیش پای کبر من گذارند ؟
 که او فردا گرم از خود براند           مرا پاس پشیزی هم ندارند
لبم را بسته اند اندیشه ام نیست            که زرین قفل او یا آهنین است
 نگوید مرغک افتاده در دام            که بند پای من ابریشمین است
 مرا حسرت به بخت آن زن آید            که مردی رنجبر همبستر اوست
 چننین زن ، زرخرید شوی خود نیست            که همکار و شریک و همسر اوست
تو ای زن، ای زن جویندهٔ راه            چراغی هم به راه من فراگیر
نیم بیگانه ، من هم دردمندم            دمی هم دست لرزان مرا گیر

*سیمین بهبهانی.سیمین خلیلی*


کلمات کلیدی: سیمین بهبهانی. سیمین خلیلی.اشعار سیمین بهبهانی.زن در زندان طلا.شعر زیبا و دل نشین : زن در زندان طلا از سیمین بهبهانی.سیمین جلیلی

بگذار که شیطنت عشق ،  چشمان تو رو بر عریانی خویش بگشاید و کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن

دکتر علی شریعتی:



بگذار که شیطنت عشق ،

چشمان تو رو بر عریانی خویش بگشاید و کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن.

سخنان زنده یاد حسین پناهی

سخنان زنده یاد حسین پناهی

*****************************

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم

حسین پناهی

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند*

*دیگر گوسفند نمی درند*

*به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … ! *

* از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما ” *

*فهمیدم *

*پای ” او ” در میان است …*

* *

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 


 

**

**اجازه … ! اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!!!*

**

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*

* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *

*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود … *

*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *

*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *

*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *

*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!*

♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡

* *

*این روزها به جای” شرافت” از انسان ها *

* فقط” شر” و ” آفت” می بینی !*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*راســــــتی،

دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…!

“حــــال مـــن خـــــــوب اســت” … خــــــوبِ خــــوب*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

 

* *

*می‌دونی”بهشت” کجاست ؟ *

*یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! *

*بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری…*

* *

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*وقتی کسی اندازت نیست *

* دست بـه اندازه ی خودت نزن…*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!

بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،

بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا*

*بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام

،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح

، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان *

*بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو……*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*ماندن به پای کسی که دوستش داری *

* قشنگ ترین اسارت زندگی است !*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما*

* بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند …*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

می دانی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند !!!*

**

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*مگه اشک چقدر وزن داره…؟ *

*که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم…*

* *


کلمات کلیدی: تک سخن.سخنان مشاهیر.سخنان و گفته های مشاهیر ایران و جهان.سخنان پناهی.سخنان زنده یاد حسین پناهی


واژه گزینی و برابر سازی...پارسی را پاس بداریــم...( بخش سوم )

واژه گزینی و برابر سازی...پارسی را پاس بداریــم...


'بجای 'شغل ' بگو ' پیشه

'بجای 'سو رفتار' بگو ' بدرفتاری

'بجای 'واسطه ' بگو ' میانجیگری

'بجای 'لباس فروش' بگو ' پوشاک

'بجای 'اول ' بگو ' ابتدا،یک،نخست

'بجای 'سکنجبین' بگو ' سکنگبین

'بجای 'بسط دادن' بگو ' باز کردن

'بجای 'خجل ' بگو ' شرمســـــــــار

'بجای 'خمس' بگو ' پنج یک - پنجک

'بجای 'جذابیت' بگو ' گیرایی – گیرایش

'بجای 'شعبده بازی' بگو ' چشم بندی

'بجای 'مانع' بگو ' بازدارنده - راهبند - گیر

'بجای 'هم صحبت' بگو ' هم سخن - همدم

'بجای 'مسائل ' بگو ' دشواري ها پرسشها

'بجای 'عرق ملی' بگو ' شورمیهن پرستی

'بجای 'تغییر کردن' بگو ' دگرگون شدن - دگریده

'بجای 'وقتی که در باز شد' بگو ' هنگامی که در باز شد

بجای 'مذکور' بگو ' گفته شده - یادشده - بالا گفت - سرگفت

'بجای 'منفصل' بگو ' جداشده - جداگشته - گسیخته - ناپیوسته


زمستان.مهدی اخوان ثالث

زمستان

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخوردهٔ رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده‌است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلت‌های بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

چون سبوی تشنه..

از تهی سرشار،

جویبار لحظه‌ها جاریست.

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،

دوستان و دشمنان را می‌شناسم من.

زندگی را دوست می‌دارم؛

مرگ را دشمن.

وای، اما – با که باید گفت این؟ - من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن.

جویبار لحظه‌ها جاری.

***مهدی اخوان ثالث***

دانلود رایگان رساله هزلیات میرزاده عشقی

///رساله هزلیات میرزاده عشقی\\\


نویسنده : 
میرزاده عشقی 
رسته : 
شعر نظم 
صفحه: 
28
زبان : 
فارسی
گونه: 
PDF 
حجم: 
627.13 کیلوبایت

دانلود رایگان رساله هزلیات میرزاده عشقی

منبع: 4paye.ir

دانلود رایگان کتاب دیوان اشعار مسعود سعد سلمان

این کتاب گزیده ای از دیوان اشعارمسعود سعد سلمان با تدوین علی مصطفوی و دارای سه باب متنوع از رباعیات ، قصاید و قطعه ها است.


دانلود کتاب دیوان اشعار مسعود سعد سلمان


۰۰۰۰۰ حجم دانلود کتاب

۱٫۱۵ مگابایت (MB)

قالب کتاب

PDF

– پی دی اف


منبع :   http://pdf.tarikhema.ir

تصاویر/ خانه و موزه نیما یوشیج

بقیه در ادامه مطلب
ادامه نوشته

* * * پارســــی را پاس   بداریــم * * ** * * برابر سازی واژگان بیگانه به پارسی * * *بخش دوم

* * * پارســــی را پاس   بداریــم * * *

                                            

* * * برابر سازی واژگان بیگانه به پارسی * * *


'بجای 'عجبا' بگو ' شگفتا*

'بجــای 'اخلاق ' بگـــو ' منش*

'بجای 'بی نهایت ' بگو ' بی کران*

'بجای 'ائمهٔ جماعت' بگو ' پیشنمازان*

'بجای 'بلاغت' بگو ' شیوایی – رسایی*

'بجای 'اغتشاش' بگو ' آشفتگی - شورش*

'بجای 'متحد الشکل' بگو ' همسان - یکنواخت*

'بجای 'انسان' بگو ' آدم - آدمی - مردم - مردمان*

'بجای 'علنی' بگو ' آشکار - آشکارا - پیدا – هویدا*

'بجای 'آژانس مسافرتی' بگو ' سفرگذار - گشتگزاری*

'بجای 'متخصص' بگو ' کارآزموده - آزموده - کاردان - کارشناس - ویژه کار*


"سلام زلزله" ز مثل ... ز مثل ... ز مثل زندگی

سلام زلزله

دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم

فرصت افطار را هم ندادی

عجله ات برای چه بود ؟

همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود

پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و

 

ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند

آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان

لدور هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا

میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند

ودر روستا ها برای برداشتن آوار از سر مردم

 

قرار است وام هم بدهند ، دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع

همان وامی که پدر هرگز نتوانست ، برای گرفتن نصف آن نیزضامن پیدا کند

تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند

وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی این آوار را

 

می دانی زلزله

با آمدن تو ، روستای ما را شناختند

می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست

ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟

چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان

به شش ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟

 

می دانی زلزله به چه فکر می کنم

به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، لودر بعدی و درمانگاه بعدی

و به زنده های لودر و کمپوت ندیده

به پدرهایی که با تنگدستی ،

آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند

تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند

 

می دانی زلزله

ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند

ز مثل زندگی

افسسسسسسسسسسسسسسسسسسسوس


http://vafa-asgari.persianblog.ir/post/475