شرح مختصری از داستان(منظومه)  ناظر و منظور وحشی بافقی

شرح مختصری از داستان(منظومه)  ناظر و منظور وحشی بافقی

وحشی بافقی منظومه ناظر و منظور را به احتمال زیاد از داستان مهر و مشتری اثر محمد عصار تبریزی ،تقلید کرده است.

"... پادشاه و وزیر بعد سال ها صاحب فرزند میشوند. شاه اسم پسر خود را منظور و وزیر اسم پسرش را ناظر می گذارند.

منظور (پسر شاه) زیباست و بافقی او را همچون دختران وصف می کند.

ناظر و منظور با هم به مکتب میروند اما ناظر دلباخته منظور می گردد.

معلم عشق آن دو را افشا می کند و لذا بین آن دو جدایی پیش می آید ، به منظور زن می دهند و سرانجام منظور شاه میشود و ناظر را وزیر خود می کند."

******

منبع: دکتر سیروس شمیسا. شاهدبازی در ادب فارسی.تهران 1381 . صفحه 222


مطالب مرتبط:


غزل وحشی بافقی/ ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب...

غزل زیبا از وحشی بافقی/راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را

غزل " باز آ " از وحشی بافقی

غزل زیبا از وحشی بافقی/دیوان اشعار

راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را

این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را


سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام

این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را


مردیم به آن چشمهٔ حیوان که رساند

شرح عطش سینهٔ تفسیدهٔ ما را


فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند

این عرصهٔ شطرنج فرو چیدهٔ ما را


هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور

چشم دل از تیغ نترسیدهٔ ما را


ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم

دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را


ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند

خرسند کن از خود دل رنجیدهٔ ما را


با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی

پاشید نمک، جان خراشیدهٔ ما را


***وحشی بافقی***


غزل وحشی بافقی/  ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب...

غزل وحشی بافقی

ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب

  وصیت می‌کنم باشید از من با خبر امشب

مباشید ای رفیقان امشب ِ دیگر ز من غافل

که از بزم شما خواهیم بردن درد سر امشب

مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می‌بینم 

رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب

مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم

که من خود را نمی‌بینم چو شبهای دگر امشب

شرر در جان وحشی زد غم آن یار سیمین تن 

ز وی غافل مباشید ای رفیقان تا سحر امشب


کلمات کلیدی:کمال الدین بافقی. وحشی بافقی.دیوان اشعار.غزلیات وحشی بافقی. غزل/ ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب


غزل " باز آ " از وحشی بافقی

غزل

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ

اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ

شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد

گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ

کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی

  وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ

رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان 

جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ

وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی 

گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ

*وحشی بافقی*


کلمات کلیدی:

کمال الدین بافقی.وحشی بافقی.اشعار وحشی بافقی.غزلیات وحشی بافقی.

غزل بافقی.