رباعیات کسایی مروزی

هستی
این هستی تو ، هستی هست دگر است
 وین مستی تو ، مستی مست دگر است

رو ، سر به گریبان تفکر درکش 
 کاین دست تو ، آستین دست دگر است

***************
تیغ خورشید         
گر در عمری شبی به ما پردازد
  وین جان به لب رسیده را بنوازد

لب بر لب او نهشته ، ناگه خورشید  
با تیغ کشیده بر سر ما تازد
****************
پیغام فلک         
نارفته به شاهراه وصلت گامی 
 نایافته از حسن و جمالت کامی

ناگاه شنیدم از فلک پیغامی
کز زخم زوال نوش بادت جامی

مجموعه رباعیات سنایی غزنوی


تا در چشمم نشسته بودی در تاب 
 پیوسته همی بریختی در خوشاب

و اکنون که برون شدن به رستم ز عذاب
 چون دیده ز خس برست کم ریزد آب


*****************

با دل گفتم: چگونه‌ای، داد جواب

من بر سر آتش و تو سر بر سر آب

ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب 

  افتاده چنین که بینیم مست و خراب

*****************

روزاز دورخت بروشنی ماند عجب

آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب

گویی که به ما همی نمایی ز طرب

کاینک سر روز ما همی گردد شب

****************

لبهات می ست و می بود اصل طرب

چندان ترشی درو نگویی چه سبب

تو از نمک آنچنان ترش داری لب 

  گر می ز نمک ترش شود نیست عجب

*****************

نیلوفر و لاله هر دو بی‌هیچ سبب

این پوشد نیل و آن به خون شوید لب

می‌شویم و می‌پوشم ای نوشین لب 

در هجر تو رخ به خوان و از نیل سلب

مجموعه اشعار/احمد شاملو/باغ آیینه


خوابِ وجين‌گر

  

خواب چون درفکند از پایم          
خسته می‌خوابم از آغازِ غروب          
لیک آن هرزه علف‌ها که به دست          
ریشه‌کن می‌کنم از مزرعه، روز،          
می‌کَنَم‌ْشان شب در خواب، هنوز...          
۱۳۳۸ (؟)          

مجموعه اشعار/احمد شاملو/باغ آیینه