مجموعه رباعیات سنایی غزنوی
تا در چشمم نشسته بودی در تاب
پیوسته همی بریختی در خوشاب
و اکنون که برون شدن به رستم ز عذاب
چون دیده ز خس برست کم ریزد آب
*****************
با دل گفتم: چگونهای، داد جواب
من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب
افتاده چنین که بینیم مست و خراب
*****************
روزاز دورخت بروشنی ماند عجب
آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب
گویی که به ما همی نمایی ز طرب
کاینک سر روز ما همی گردد شب
****************
لبهات می ست و می بود اصل طرب
چندان ترشی درو نگویی چه سبب
تو از نمک آنچنان ترش داری لب
گر می ز نمک ترش شود نیست عجب
*****************
نیلوفر و لاله هر دو بیهیچ سبب
این پوشد نیل و آن به خون شوید لب
میشویم و میپوشم ای نوشین لب
در هجر تو رخ به خوان و از نیل سلب