تا در چشمم نشسته بودی در تاب 
 پیوسته همی بریختی در خوشاب

و اکنون که برون شدن به رستم ز عذاب
 چون دیده ز خس برست کم ریزد آب


*****************

با دل گفتم: چگونه‌ای، داد جواب

من بر سر آتش و تو سر بر سر آب

ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب 

  افتاده چنین که بینیم مست و خراب

*****************

روزاز دورخت بروشنی ماند عجب

آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب

گویی که به ما همی نمایی ز طرب

کاینک سر روز ما همی گردد شب

****************

لبهات می ست و می بود اصل طرب

چندان ترشی درو نگویی چه سبب

تو از نمک آنچنان ترش داری لب 

  گر می ز نمک ترش شود نیست عجب

*****************

نیلوفر و لاله هر دو بی‌هیچ سبب

این پوشد نیل و آن به خون شوید لب

می‌شویم و می‌پوشم ای نوشین لب 

در هجر تو رخ به خوان و از نیل سلب