شعر پابوس محمد علی بهمنی
شصت و سه سال راه به اين سو نداشتم
اقرار میكنم كه من اين های و هوی گنگ -
ها داشتم هميشه ولی هو نداشتم
جسمی معطر از نفسی گاه داشتم
روحی به هيچ رايحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان هميشهام
حتی برای ديدن خود سو نداشتم
وايا به من كه با همه ی هم زبانیام
در خانواده نيز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتیست دلآزار، راستش
راهی به اين زمانهی نه تو نداشتم
نيشم هميشه بيشتر از نوش بوده است
باور نمیكنيد كه كندو نداشتم؟!
میشد كه بندگی كنم و زندگی كنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا شما كه از همهكس باخبرتريد
من جز سری نهاده به زانو نداشتم
خوانده و يا نخوانده به پابوس آمدم؟
ديگر سوال ديگری از او نداشتم
محمد علی بهمنی
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت ( محمد علی بهمنی)
آمدهام با عطش سالها ... محمد علی بهمنی
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست... محمد علی بهمنی...
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟ *** محمد علی بهمنی***
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری/محمد علی بهمنی
غزلی از محمد علی بهمنی/دستی از دور به هرم غزلم داشته باش ...
غزلی از محمدعلی بهمنی/ از زندگی، از این همه تکرار خسته ام ...
باز در جمع تازه ی اضداد+++ محمد علی بهمنی +++
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست ( محمد علی بهمنی) دفتر گاهی دلم برای خودم تنگ می شود