شاهنامه فردوسی دست نویس فلورانس

گفتار اندر خواندن شاه هاماوران، کیکاووس را به مهمانی


چو پیوستهٔ خون نباشد کسی

          نباید برو بودن ایمن بسی

بود نیز پیوسته خونی که مهر

          ببرد ز تو تا بگرددت چهر

چو مهر کسی را بخواهی پسود

          بباید بسود و زیان آزمود

کسی کو به جاه از تو برتر شود

          هم از رشک مهر تو لاغر شود

چنین است کیهان ناپاک رای

         بهر باد خیره بجنبد ز جای

***

منبع:

شاهنامه.ابوالقاسم فردوسی.بقلم دکتر عزیزالله جوینی.جلد سوم.دستنویس فلورانس-انتشارات دانشگاه تهران.چاپ 1390 . صفحه 376

سخنان کوتاه فلسفی از فردوسی توسی

دانایی توانایی به بار می آورد و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد .

 مشاهیر ایران و جهان

گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است .

مشاهیر ایران و جهان
 

کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند .

 
مشاهیر ایران و جهان

خرد برترین هدیه الهی است .

 مشاهیر ایران و جهان


خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هویداست .

 مشاهیر ایران و جهان
 

کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است .

 مشاهیر ایران و جهان

بی خردی اسارت بدنبال دارد و خرد موجب آزادی و رهایی است .

مشاهیر ایران و جهان

 

خرد مانند چشم هستی و جان آدمی است و اگر آن نباشد چگونه جهان را به درستی خواهی گذراند .

ادامه نوشته

علم و دانش با ابوالقاسم فردوسی

چنین گفت پیغمبر راستگوی  


 
زگهواره تا گور دانش بجوی

فردوسی بزرگ


مطالب مرتبط:

25اردیبهشت سالروز گرامیداشت "فردوسی" شاعرخردمند پارسی همایون باد

مجموعه اشعار شاهنامه فردوسی زنده کننده زبان پارسی:


ادبیات.آیا فردوسی در شاهنامه، کلمات عربی به کار نبرده است؟ از ابراهیم کثیریان

آیا فردوسی در شاهنامه، کلمات عربی به کار نبرده است؟

  ابراهیم کثیریان


متن حاضر با یادآوری بخشی از کلمات عربی است که فردوسی به ناچار در اشعار شاهنامه از آن ها بهره جسته  و حاصل بررسی نگارنده در این باره است. تلاش شده کلمات در دل ابیات مربوط ارائه شوند. بدیهی است آگاهی از این معنا می تواند به درک بهتر این اثر سترگ و خالق بزرگش کمک کند و قطعاً از ارزش های والای این اثر عظیم و فردوسی بزرگ نخواهد کاست. طبعا نگارنده بنا ندارد این موضوع را ارزشگذاری کند و ترجیح می دهد دراین باره با احترام به تمامی زبان ها، صرفا بحث های تخصصی و نه متعصبانه و یا قومیتی درگیرد.


البته مرحوم سید محمد علی جمال زاده نیز در مرداد ماه 1345 در نشریه زبان و ادبیات فهرستی الفبایی از 686 کلمه عربی که در شاهنامه به کار رفته را ذکر کرده است.
در زیر بخش اول از این کلمات را در ابیات مربوط به آن بخوانید. در آینده نزدیک بخش های دیگر این بررسی نیز تقدیم خواهد شد.  با این توضیح که کلمات عربی را سیاه تر می بینید:


بفرمایید ادامه مطلب

ادامه نوشته

جشن پیروزی کاوه و فریدون بر بیدادگران زمانه


جشن پیروزی کاوه و فریدون

فریدون  پادشاه پیشدادی بود که بر پایه شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از تبار جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد.


فریدون در پایان خسروانی جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد ولی سلم و تور نیرنگ کردند و ایرج را کشتند. فریدون پس از آگاهی از این رخداد ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.

شرح حال
فریدون در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه*خدایی دارد و لقب او اژدهاکُش است. او پسر آبتین (اثفیان) است، نفر دومی است که هوم را برابر آیین می*فشارد و این موهبت بدو می*رسد که پسری چون فریدون داشته باشد.
در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک. مادرش فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام برمایه («بَرمایه» یا «پُرمایه») در بیشه*ای پرورش می*دهد. تا هنگامی که کاوه با مردمان به نزد فریدون می*روند و وی را به رزم با ضحاک می*کشانند. او چرم*پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر می*آراید و آن را درفش کاویانی نام می*نهد و به کین*خواهی بر می*خیزد. برادران فریدون به فرمان او پیشه*وران را وا می*دارند که گرزی برای او فراهم آورند که بالای سر آن گاوی باشد. چون گرز گاوسر آماده می*شود، فریدون به سوی کاخ ضحاک می*رود. فرستاده ی ایزدی راز گشودن جادوهای ضحاک را به فریدون می*اموزد. در فرجام فریدون به کاخ وارد می*شود و از شبستان صحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند شهرنواز و آرنواز، دختران جمشید را رهایی می بخشد. در فرجام هنگامی با ضحاک روبرو می*شود، گرز گاوسر را بر سر او می*کوبد و چون پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز می*دارد، با بندی که از چرم شیر فراهم می*کند دست و پای ضحاک را می*بندد و در غاری در دماوند او را زندانی می*کند. سپس فریدون بر تخت می*نشیند و خسروانی می*کند. برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون می*دانند. همسران و پسران فریدون : فریدون شهنواز و ارنواز را به همسری برمی گزیند و سه پسر حاصل این ازدواج هاست . سلم و تور از یک مادر و ایرج از مادری دیگر .
در بین جشنهای مردم منطقه بندپی بابل و منطقه سوادکوه جشنی وجود دارد به نام ۲۶عیدماه(به فتح ع و سکون ی) برابر ۲۸ تیرماه خورشیدی که جشن پیروزی فریدون بر ضحاک می*باشد بدین گونه که نیروهای فریدون در ییلاق دمیلرز گرد هم آمده و در ییلاق نهراسب (نی راست) درفش کاویانی برافراشته گردیده و سپاهیان اسکان می*یابند تا با لشگریان ضحاک که در کوه(روستای کنونی)فیل بند هستند، مقابله کنند، پس از پیروزی فریدون بر ضحاک با برافروختن مشعل نوید پیروزی از البرز کوه به منطقه جلگه*ای اعلام مگردد که این آیین(برافروختن مشعل یا فانوس)تا سالهای نه چندان دور نیز انجام می شود. از آیین های این جشن نیز می*توان به انجام مسابقات کشتی در آن روز، که نماد نبرد تن به تن فریدون و ضحاک می*باشد، اشاره کرد.

فریدون پس از چیرگی بر ضحاک برای واپسین بار با دیوان روبه*رو می*شود، یا به* دیگر سخن با غول*ها به مبارزه بر می*خیزد و پس از این مبارزه، همه چیز به اندازه*های انسانی سوق داده می*شود.


شخصیت

فریدون در ادبیات ایرانی با گونه ایجادوگری و پزشکی نیز پیوستگی دارد و مورد پذیرش مردم بوده هرچند که در متن*های پهلوی جزء گناهکاران به شمار رفته و حتی آمده*است که او نخست بی*مرگ آفریده شده بود، ولی به دلیل دست یازیدن به گناه میرا شد.پیروزی فریدون بر ضحاک او را به جایگاه پیروزمندترین مردمان (بعد از زرتشت) می*رساند و مایه به دست آوردن بخشی ازفرهٔ جمشید را که گریخته؛ میشود.
در باره او در شاهنامه آمده*است:
فریدون فرخ فرشته نبود /ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی/ تو داد و دهش کن فریدون توئی


صورت*های کهن*تر یا گوناگون نام

صورت اوستایی فریدون، «ثریتونه» (θraētaona) و صورت پهلوی آن frēdōn است . در زبان پارسی صورت*های آفریدون، فَریدون و اَفریدون نیز آمده*است.

25اردیبهشت سالروز گرامیداشت "فردوسی" شاعرخردمند پارسی همایون باد

25اردیبهشت سالروز گرامیداشت "فردوسی" شاعرخردمند پارسی همایون باد

حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخن‌سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایرانیان. او را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند.


زایش و نام و نشان 

بر پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای باژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود.

سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شده‌است که در یکی از سروده‌های فردوسی می‌توان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:

بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت 
نوان‌تر شدم چون جوانی گذشت 

فریدون بیداردل زنده شد
 زمین و زمان پیش او بنده شد 

و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بوده‌است، می‌توان درست بودن این گمانه را پذیرفت.

نظامی عروضی، نخستین پژوهنده‌ای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشته‌است، زایش فردوسی را در ده «باز» (پاز) دانسته‌ است. بن‌مایه‌های تازه‌تر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانسته‌اند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانه‌ها را بی‌پایه می‌دانند. پاژ امروزه در ۱۵ کیلومتری شمال شهر مشهد قرار دارد و مرکز دهستان تبادکان است.

نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده‌است. نام کوچک او را در بن‌مایه‌های کهن‌تر مانند عجایب‌المخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشته‌اند. منابع کم‌اعتبارتر همچون ترجمهٔ عربی بنداری، مقدمهٔ دست‌نویس فلورانس و مقدمهٔ شاهنامه بایسنقری (و نوشته‌های برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفته‌اند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شده‌است. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهن‌ترین‌ بن‌مایه‌ها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانسته‌است، و این نام را با قرینه‌های دیگری که وابستگی او را به یکی از فرقه‌های تشیع می‌رساند، سازگارتر دانسته‌است.

برای پدر فردوسی در بن‌مایه‌های کم‌ارزش‌تر نام‌های دیگری نیز آورده‌اند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران درباره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته‌است که دادن لقب‌هایی که به «الدین» پایان می‌یافته‌اند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده‌است و ویژه «امیران مقتدر» بوده‌است، از این رو پدر فردوسی نمی‌توانسته چنین لقبی داشته باشد.

پرورش و بالندگی 

بر پایهٔ اشاره‌های ضمنی فردوسی دانسته شده‌است که او دهقان و دهقان‌زاده بود. دهقان در عصر فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانی‌تبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بوده‌است. دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بن‌مایه‌های کهن جز افسانه و خیال‌بافی چیزی به چشم می‌خورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی-فرهنگی شاهنامه می‌توان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرف‌نگری در سروده‌ها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دست‌مایهٔ او در سرایش شاهنامه شده‌است. همچنین از شاهنامه این گونه برداشت کرده‌اند که فردوسی با زبان‌ عربی و دیوان‌های شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بوده‌است.

آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونه‌ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید، و گرانیگاه آن خراسان و سرزمین‌های فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بیننده‌ی کوشش‌های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش‌های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینه‌ای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سخت‌گام همان راه شد.

سروده‌های جوانی

کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند، اما با درنگریستن به توانایی فردوسی می‌توان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی می‌پرداخته‌ است و چه بسا سرودن بخش‌هایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستان‌های کهنی که در داستان‌های گفتاری مردم جای داشته‌اند، آغاز کرده‌ است. این گمانه می‌تواند یکی از سبب‌های ناهمگونی‌های زیاد ویرایش‌های دست‌نویس شاهنامه باشد، به این سان که ویرایش‌های کهن‌تری از این داستان‌های پراکنده دست‌مایه نسخه‌برداران شده باشد. از میان داستان‌هایی که گمان می‌رود در زمان جوانی وی گفته شده باشد می‌توان داستان‌های بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش را نام برد.

فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمه‌کاره ماندن گشتاسب‌نامه سرودهٔ او (که به زمانه زرتشت می‌پردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری، که به نثر بوده و بن‌مایه‌ی دقیقی توسی در سرودن گشتاسب‌نامه بوده‌است، پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بوده‌است و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخه‌ای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.

سرایش شاهنامه 

شاهنامه پرآوازه‌ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی می‌باشد. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیت‌ها به انجام رساند:

سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد 
به ماه سفندارمذ روز ارد 

ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار
 به نام جهان داور کردگار 

این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سال‌ها هم‌زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازه‌ای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش دوم، بخش‌های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بوده‌است:

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
 همی زیر بیت اندر آرم فلک 

ز هجرت شده پنج هشتاد بار
 به نام جهان داور کردگار 

فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستان‌ها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ‌کامی سراینده از اوضاع زمانه بوده‌است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خوانده‌است:

کنون عمر نزدیک هشتاد شد 
امیدم به یک باره بر باد شد 

کنون سالم آمد به هفتاد و شش
 غنوده همه چشم میشار فش

سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بن‌مایه‌های کهن نیامده‌است. نخستین نوشته‌ای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده‌ مقدمه شاهنامه بایسنغری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آورده‌است. این دیباچه که امروزه بی‌پایه بودن نوشتارهای آن به اثبات رسیده از بن‌مایه دیگری یاد نکرده‌ است. تذکره‌نویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کرده‌اند. جدای از آن تذکرة‌الشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بی‌پایه‌است) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آورده‌است. محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفته‌هایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کرده‌است، این گونه نتیجه‌گیری کرده‌است که فردوسی می‌بایستً پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.

پس از مرگ، از به خاک‌سپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری شد و سرانجام در باغ خود وی یا دخترش در توس به خاک سپرده شد. چرایی به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمنی یکی از دانشمندان کینه‌توز توس (بر پایه چهار مقالهٔ نظامی عروضی) دانسته‌اند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را این‌گونه آورده‌است که «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهٔ فردوسی نماز نخوانده‌است و حمدالله مستوفی در پیشگفتارظفرنامه او را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانسته‌است که پیروان زیادی داشته‌است. برخی نویسندگان دیگر نام او را «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز آورده‌اند که گمان می‌رودً عربی‌شده نام گرگانی باشد. ریاحی پیوند دادن آن رخداد را با کُرّکانی صوفی ناروا دانسته‌است از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی نزدیک به سی سال داشته‌است.

افسانه‌های زندگی فردوسی

افسانه‌های فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه خوانان پدید آمده‌اند. بی‌پایه بودن بیشتر این افسانه‌ها به‌آسانی با بهره‌گیری از بن‌مایه‌های تاریخی یا با بهره‌گیری از سروده‌های شاهنامه روشن می‌شود. از این دست می‌توان داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستان‌های سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بوده‌است به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاع‌فروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و هم‌زمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.

سروده‌های فردوسی

تنها سروده‌ای که روشن شده از برای فردوسی است، خود شاهنامه‌است (جدای از بیت‌هایی که خود او از سروده‌های دقیقی دانسته‌است). سروده‌های دیگری نیز از فردوسی دانسته شده‌اند مانند چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار دودل می‌باشند و به ویژه قصیده‌ها را سرودهٔ زمان صفویان می‌دانند.

سروده‌های دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شده‌اند که بیشترشان بی پایه هستند. نامورترین آنها مثنوی‌ای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه بایسنغری سرودهٔ فردوسی به شمار رفته‌است. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایه‌ای به نام شمسی» یافته‌است. محمدامین ریاحی او را شرف‌الدین یزدی (که ریاحی او را «دروغ‌پرداز» نامیده‌است) دانسته‌است و بر این باور بوده‌است که مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد. یکی از نگاشته‌های دیگری که از فردوسی دانسته‌ بوده‌اند گرشاسب‌نامه است که روشن شده‌ است که از اسدی توسی است و چند دهه پس از مرگ فردوسی سروده شده‌است.

سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده‌است «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بوده‌است و شش بیت از آن به جای مانده‌است. ویرایش‌های گوناگونی از این هجونامه در دست بوده‌است که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشته‌اند. انتساب چنین هجونامه‌ای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانسته‌اند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیت‌های این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنوی‌های دیگر آمده‌اند و بیت‌های دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجه‌گیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده‌است، نام برده شده‌است، سرودن هجونامه‌ای توسط فردوسی را پذیرفتنی دانسته‌است.

دوستداران و دشمنان فردوسی

در همان سال‌های آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه ورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاست‌های ایران‌ستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ ه‍.ق، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کرده‌است.

نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه بوده‌است - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانسته‌اند (همچنین عطار نیشابوری) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربه‌سر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کرده‌اند. گمان می‌رود که اینان برای خوشنودسازی سردمداران ایران‌ستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشته‌اند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بی‌ارزش دانسته‌اند.

تا دو سده پس از فردوسی، در کتاب‌های تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه تألیف می‌شده‌است، نامی از فردوسی نیست. از همین رو در کتاب‌هایی چون تاریخ یمینی، زین‌الاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمه‌الدهر و انساب سمعانی نامی و نشانه‌ای از بزرگ‌ترین شاعر آن عصر و رویدادهای زندگی او نیست.

جدا از سکوت عمدی که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بوده‌است و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاورده‌اند، در سرزمین‌های دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبه‌قاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کرده‌اند و یا او را ستوده‌اند. برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیده‌ای از شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانه‌های سده ششم هجری نخستین زندگی‌نامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه‍.ق نیز کوتاه‌ای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.

پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغازه سده هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخه‌ای که یافته بود، پدید آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ ه‍.ق در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگاره‌دار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان می‌رود بسیاری از نسخه‌های موجود شاهنامه از روی آن نوشته‌ شده‌است.

صفویان با درنگریستن به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژه‌ای به فردوسی داشتند. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ در برابر حکومت پادشاهی، برخی به این گمان که فردوسی شاه‌دوست بوده یا شاهان را ستوده‌است از او بد گفته‌اند یا از شاهنامه خرده گرفته‌اند.

فردوسی‌پژوهی 

پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در سده نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همه جانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه می‌توان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه می‌توان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.

از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانه‌ترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهش‌ها و یادداشت‌های فراوان پدید آورده‌ است و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامه‌است. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیده‌است.

از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهش‌های فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفته‌ است. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقی‌زاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملک‌الشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناخته‌ترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.

جایگاه جهانی فردوسی

نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شده‌است. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبان‌های زنده جهان برگردانده شده‌است.

هانس هاینریش شدر ایران‌شناس آلمانی در سخنرانی که در کنگره فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود، می‌گوید چیرگی بر ایران بدست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سبب‌های گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شده خویش می‌باشد. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سده نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی می‌داند. اما به گفته بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزم‌نامه جهان را پدید آورده که دربردارنده تاریخ جهان باستان است. 

تندیس‌های فردوسی

تندیس‌های زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهن‌ترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیس‌های دیگر: تندیس میدان فردوسی، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی، تندیس رم ایتالیا و تندیس آرامگاه فردوسی.

بزرگ‌داشت فردوسی 

در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده‌است. هر سال در این روز آیین‌های بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاه‌ها و نهادهای پژوهشی برگزار می‌شود.

به شوند داستان‌سرایی تصویری فردوسی در شاهنامه، روز بزرگداشت وی را روز فیلمنامه و فیلمنامه‌نویسی نیز نام‌گذاری کرده‌اند.

سکه‌های آراسته به نقش آرامگاه فردوسی

سکه های 10 ریالی برنز ایران از سال 1371 خورشیدی تا 1376 خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.

نمونه سروده‌ها

نباشد همی نیک و بد پایدار 
همان به که نیکی بود یادگار 

دراز است دست فلک بر بدی 
همه نیکویی کن اگر بخردی 

چو نیکی کنی، نیکی آید برت
 بدی را بدی باشد اندرخورت 

چو نیکی نمایدت کیهان‌خدای
 تو با هر کسی نیز، نیکی نمای 

مکن بد، که بینی به فرجام بد
 ز بد گردد اندر جهان، نام بد 

به نیکی بباید تن آراستن 
که نیکی نشاید ز کس خواستن 

وگر بد کنی، جز بدی ندروی
 شبی در جهان شادمان نغنوی 

نمانیم کین بوم ویران کنند
 همی غارت از شهر ایران کنند 

نخوانند بر ما کسی آفرین
 چو ویران بود بوم ایران زمین 

دریغ است ایران که ویران شود
 کنام پلنگان و شیران شود


منبع: آفتاب نیوز


داستان های شاهنامه - کیومرث-بخش دوم

بخش ۲

 
فردوسی
 

خجسته سیامک یکی پور داشت

که نزد نیا جاه دستور داشت

گرانمایه را نام هوشنگ بود

تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود

به نزد نیا یادگار پدر

نیا پروریده مراو را به بر

نیایش به جای پسر داشتی

جز او بر کسی چشم نگماشتی

چو بنهاد دل کینه و جنگ را

بخواند آن گرانمایه هوشنگ را

همه گفتنیها بدو بازگفت

همه رازها بر گشاد از نهفت

که من لشکری کرد خواهم همی

خروشی برآورد خواهم همی

ترا بود باید همی پیشرو

که من رفتنی‌ام تو سالار نو

پری و پلنگ انجمن کرد و شیر

ز درندگان گرگ و ببر دلیر

سپاهی دد و دام و مرغ و پری

سپهدار پرکین و کندآوری

پس پشت لشکر کیومرث شاه

نبیره به پیش اندرون با سپاه

بیامد سیه دیو با ترس و باک

همی به آسمان بر پراگند خاک

ز هرای درندگان چنگ دیو

شده سست از خشم کیهان خدیو

به هم برشکستند هردو گروه

شدند از دد و دام دیوان ستوه

بیازید هوشنگ چون شیر چنگ

جهان کرد بر دیو نستوه تنگ

کشیدش سراپای یکسر دوال

سپهبد برید آن سر بی‌همال

به پای اندر افگند و بسپرد خوار

دریده برو چرم و برگشته کار

چو آمد مر آن کینه را خواستار

سرآمد کیومرث را روزگار

برفت و جهان مردری ماند ازوی

نگر تا کرا نزد او آبروی

جهان فریبنده را گرد کرد

ره سود بنمود و خود مایه خورد

جهان سربه‌سر چو فسانست و بس

نماند بد و نیک بر هیچ‌کس

داستان های شاهنامه - کیومرث

بخش ۱

 

 

سخن گوی دهقان چه گوید نخست

که نامی بزرگی به گیتی که جست

که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد

ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر یاد دارد پسر

بگوید ترا یک به یک در به در

که نام بزرگی که آورد پیش

کرا بود از آن برتران پایه بیش

پژوهندهٔ نامهٔ باستان

که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه

کیومرث آورد و او بود شاه

چو آمد به برج حمل آفتاب

جهان گشت با فر و آیین و آب

بتابید ازآن سان ز برج بره

که گیتی جوان گشت ازآن یکسره

کیومرث شد بر جهان کدخدای

نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش برآمد به کوه

پلنگینه پوشید خود با گروه

ازو اندر آمد همی پرورش

که پوشیدنی نو بد و نو خورش

به گیتی درون سال سی شاه بود

به خوبی چو خورشید بر گاه بود

همی تافت زو فر شاهنشهی

چو ماه دو هفته ز سرو سهی

دد و دام و هر جانور کش بدید

ز گیتی به نزدیک او آرمید

دوتا می‌شدندی بر تخت او

از آن بر شده فره و بخت او

به رسم نماز آمدندیش پیش

وزو برگرفتند آیین خویش

پسر بد مراورا یکی خوبروی

هنرمند و همچون پدر نامجوی

سیامک بدش نام و فرخنده بود

کیومرث را دل بدو زنده بود

به جانش بر از مهر گریان بدی

ز بیم جداییش بریان بدی

برآمد برین کار یک روزگار

فروزنده شد دولت شهریار

به گیتی نبودش کسی دشمنا

مگر بدکنش ریمن آهرمنا

به رشک اندر آهرمن بدسگال

همی رای زد تا ببالید بال

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ

دلاور شده با سپاه بزرگ

جهان شد برآن دیوبچه سیاه

ز بخت سیامک وزآن پایگاه

سپه کرد و نزدیک او راه جست

همی تخت و دیهیم کی شاه جست

همی گفت با هر کسی رای خویش

جهان کرد یکسر پرآوای خویش

کیومرث زین خودکی آگاه بود

که تخت مهی را جز او شاه بود

یکایک بیامد خجسته سروش

بسان پری پلنگینه پوش

بگفتش ورا زین سخن دربه‌در

که دشمن چه سازد همی با پدر

سخن چون به گوش سیامک رسید

ز کردار بدخواه دیو پلید

دل شاه بچه برآمد به جوش

سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش

بپوشید تن را به چرم پلنگ

که جوشن نبود و نه آیین جنگ

پذیره شدش دیو را جنگجوی

سپه را چو روی اندر آمد به روی

سیامک بیامد برهنه تنا

برآویخت با پور آهرمنا

بزد چنگ وارونه دیو سیاه

دوتا اندر آورد بالای شاه

فکند آن تن شاهزاده به خاک

به چنگال کردش کمرگاه چاک

سیامک به دست خروزان دیو

تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو

چو آگه شد از مرگ فرزند شاه

ز تیمار گیتی برو شد سیاه

فرود آمد از تخت ویله کنان

زنان بر سر و موی و رخ را کنان

دو رخساره پر خون و دل سوگوار

دو دیده پر از نم چو ابر بهار

خروشی برآمد ز لشکر به زار

کشیدند صف بر در شهریار

همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ

دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ

دد و مرغ و نخچیر گشته گروه

برفتند ویله کنان سوی کوه

برفتند با سوگواری و درد

ز درگاه کی شاه برخاست گرد

نشستند سالی چنین سوگوار

پیام آمد از داور کردگار

درود آوریدش خجسته سروش

کزین بیش مخروش و بازآر هوش

سپه ساز و برکش به فرمان من

برآور یکی گرد از آن انجمن

از آن بد کنش دیو روی زمین

بپرداز و پردخته کن دل ز کین

کی نامور سر سوی آسمان

برآورد و بدخواست بر بدگمان

بر آن برترین نام یزدانش را

بخواند و بپالود مژگانش را

وزان پس به کین سیامک شتافت

شب و روز آرام و خفتن نیافت