حکایت منثور استر و اشتر مثنوی معنوی مولانا بلخی رومی
استر و اشتر
استري و شتري با هم دوست بودند، روزي استر به شتر گفت: اي رفيق! من در هر
فراز و نشيبي و يا در راه هموار و در راه خشك يا تر هميشه به زمين ميافتم ولي تو
به راحتي ميروي و به زمين نميخوري. علت اين امر چيست؟ بگو چه بايد كرد. درست راه
رفتن را به من هم ياد بده.
شتر گفت: دو علت در اين كار هست: اول اينكه چشم من از
چشم تو دوربينتر است و دوم اينكه من قدّم بلندتر است و از بلندي نگاه ميكنم،
وقتي بر سر كوه بلند ميرسم از بلندي همة راهها و گردنهها را با هوشمندي مينگرم.
من ازسر بينش گام بر ميدارم و به همين دليل نميافتم و براحتي راه را طي ميكنم.
تو فقط تا دو سه قدم پيش پاي خود را ميبيني و در راه دوربين و دور انديش نيستي
.
کلیدواژه: مولوی-مثنوی معنوی-حکایت.شش دفتر مثنوی. حکایت استر و اشتر