...
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟


می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان

نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟


کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن

شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟


زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟

دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟


سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند

نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟


چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم

روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟


آسمانت همه جا سقف یکی زندان است

روشنای سحر این شب تارانت کو؟