برای پر زدن از تو خوشا مرام عقابان


نشسته اند ملخ هاي شك به برگ يقينم

ببين چه زرد مرا مي جوند- سبز ترينم


ببين چگونه مرا ابر كرد – خاطره هايي –

كه در يكايك ِشان مي شد آفتاب ببينم


شكستني شده ام اعتراف مي كنم اما

- ز جنس شيشه ي عمرِ توام مزن به زمينم


براي پر زدن از تو خوشا مرام ِ عقابان

كبوترانه چرا بايد از تو دانه بچينم؟!

***

نمي رسند به هم دستِ اشتياقِ تو و من

كه تو هميشه هماني كه من هميشه همينم


محمد علي بهمني